یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هرچه زمان می گذرد

هرچه زمان می گذرد
نماد به استعاره و استعاره به تشبیه می رسد
مثل ملغمه ای که از صافی بگذرد
مثل سادگی ابری که گریه کنان از آسمان خانه مان می گذرد
و ربط چتر را با خودش نمی فهمد

هرچه زمان می گذرد
معما به تعارف و تعارف به پذیرش می رسد
مثل عشقی که به بوسه ختم شود
و کلاس درسی که در زنگ تفریح هم ادامه یابد

هرچه زمان می گذرد
آینه پیر تر می شود
مرا را گم می کند
و دیگر سراغ شناسنامه ام را نمی گیرد
مثل شبی که صبح ندارد
و چراغی که کلیدش شکسته است.

گیسوی گریستن
در فراموشی ها آینه ها
تاب بیشتری دارد.


اسماعیل_نوری_علا

محبوسی در دایره ای که باز نمی شود و

محبوسی
در دایره ای که باز نمی شود و
تنها در خود فرو می ریزد
و پیامی ندارد.
با لبخندی ماسیده بر عکسی قدیمی
دور از دلی که لنگرش را گم کرده
و چشمی که
در رؤیای دیدار گم شده

آی...
چند بار باید این آلبوم کهنه ورق زد
و به گمشدگان نرسید؟

اسماعیل_نوری_علا

دستانم در تو گره می‌خورد

دستانم در تو گره می‌خورد
دستانت در من می‌کاود
و در این تکاپوست
که به هم بافته می‌شویم
آن‌سان که چون صدایم می‌کنند
تو سر بر می‌داری...