یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چه آسان غزل لب هایت، به حراج می رود

چه آسان غزل لب هایت، به حراج می رود
کماکان گیسوان سیاهت، به معراج می رود

شتابان واژه در گلوی قلم، به تاراج می رود
ناگهان شعر من به دنبال، راه علاج می رود

میان طوافِ حجابِ چهره ات، غمی می وزد
چقدر زیبا تمام قافیه ها، حُجاج می شوند


که آسمان کبود نگاهت، رنگ‌ کعبه می شود
زیر دو اَبروی کمانت، چشم گریه می شود

مرتضی سنجری

باید از پوسته‌های عمیق جنگل باشی

باید از پوسته‌های عمیق جنگل باشی
که اینگونه بهار را
به چشمهایت آورده‌ای...
و از رودخانه‌ها
که قایقی از کلمات
در تنت شناورند...
گاهی چنان باچشمهایت
سخن می‌گویی
که تمام تنم جوانه می‌زند

سبز می‌شوم
آنقدر که می‌توانم
جنگل را در آغوش بگیرم...

زهرا_پاشایی

شکوفه ریزان می شود از لبخند عشق

شکوفه ریزان می شود
از لبخند عشق
دنیای خالی از خیال دخترک
دل می بازد
به بوسه های ماه
در مدار چشمانش
می درخشند
هزاران الماس از کهکشان دیدار

فریبا_سلطانی

چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟

چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟

مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم

مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست

که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم

هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست

 اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم

شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد

 که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم

 بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم

 بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم


- محمدمهدی سیار

نیاز چنگ می زند بر عمق تنهایی

نیاز
چنگ می زند
بر عمق تنهایی
گذرگاه دل
تاول درد را
ذره ذره آب می کند
به دامن احساس...


فریبا_سلطانی