یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

فصل اول

هو الأوّل

فصل اول
فصل گلهاست
فصل زیبای نو شدن
فصل تازگیست
فصل بارش است
فصل تحولی شگرف
فصل پوست انداختن
فصل دلدادگیست

فصل اول
به همین سادگیست..


آرش معتمدی

بهارتان خجسته

فرودین آمد ندا از اردی و خردااااااد داد
باغ و بستااااان را نمود آرام جان آباد باد
قمریان از عشق گل کردند هان فریاد یاد
بانگ زد بلبل هرآن از شاخهِ شمشاد شاد

بوسه ها بسیااااااار باید از لب گلبار بار

فرودین هر آن بشو بر سوی بستاااان ها و گل
ین چنین جانت شود مستان و مستانها و گل
فصل گلها فصل درمان است و درمان ها و گل
مثل گل ها می شوی وه از گلستان هاااا و گل

خوش چه فصلی نوبهاران را که گل بسیار یار

فرودین ماهی است گردد زنده این دنیایمان
دست آن یاراست دنیاااااااااا را کند زیبایمان
شکر ایزد باااااااااایدت هر آن و هم ایمانمان
بیشتر گردد به آن حضرت که او درماااااانمان

می کند هر جا ،کجا دانیم و این پندار دار

فرودین را خوش بُودبر سوی هرخوشروی روی
از خدا آن ربّ زیبااااااااااایی و زیبا گوی ،گوی
گشته دنیاااا وه چه زیبا رو رخی دلجوی جوی
با چنین زیباااااااا رخی باید تو را دمخوی خوی

زندگی با یارِ زیبا بااااااااااایدت هشیار یار

دلبران با دست زیبااااااایی دهندت جام جام
تا بگیرندی ز آن لب هاااااااااااای زیبا کام کام
با چنین حالی هر آن کس را کنندی رااااام رام
جااان دیگر کو توانی گشته ای هان خام خام

با چنبن حالی تو در دامی چنان بر دار دار

در بهاران وه چه شادااان است آخر روزگار
هر طرف شااادی به جان ها باد از پروردگار
باغ و بستان ها ز سبزی می شود پر بار بار
عیش و نوشی را دگر باااادا به هردیدار بار

هم که دستان خوش بدستانی که دارد یار یار

گر که مستانی ز یزدان پس بشو دلشاد شاد
یاد یزدان را تو جاااااااااان هرگز مبراز یاد یاد
می کند دل را هر آن یادش چه ها بیداد داد
دل شود آرام وجاااااااان هم می شود آزاد زاد

هر کسی سویش رود قلبش شود پر بار بار

فرودین عشرت بباید تا شوی دمساز ساز
یاد سرور می کند دل را چه پر از راااااز راز
نام و ذکرش میدهد دل را شفا بِه ، ناز ناز
از دعاااااا پر کن تو دل را تا شود انباز باز

نوش جان کن ازشرابش نِی شوی دل زار زار

نو بهاران (فاتحا) عشقست و بینش مست مست
گردشی باید تو را دنیا اااااااچنین تا هست هست
بین چه نعمت ها ی بی پایان خدا را رست رست
شکر یزدان کن ببر تا آسماااااااان آن دست دست

بهر میهن هم که مردم وه چه خوش پیکار کار.


بهارتان خجسته
نوروزتان فرخنده
روزگارتان خوش.

ولی اله فتحی

روزه ام با یادت ای دلدار من، وا می شود

روزه ام با یادت ای دلدار من، وا می شود
سیل اشکم در رهت مانند دریا می شود

ماه رمضان درب رحمت می گشایی بهر ما
عشق عشا قان چنین ماهی هویدا می شود

ماه رافت وقت حاجت خواستن در سجده گاه
با دعاها درد بیماران مداوا می شود


زنده داری می کنم شبها به یادت تا سحر
با تضرّع، اشک ریزان دل مصفّا می شود

نیمه شبها تا سحر من ناله ها سر می دهم
چشم دل با گریه هایم گویی بینا می شود

رهنمایم باش با آن نور عشقت همچنان
در پناهت زندگی بهرم چه زیبا می شود

آرزو دارد رسد بر کام شیرینش نسیم
آن زمانی نامه یِِ اعمال امضا می شود


شهربانو ذاکری دانا

تا کی به هر دیار تورا جستجو کنم

تا کی به هر دیار تورا جستجو کنم
تا چند وصل روی تورا آرزو کنم

تا کی ز دیده اشک بریزم در انتظار
تاچند نالم ازغم وبادرد خو کنم

تا چندخون دل خورم ازرنج دوریت
تاکی نهفته ناله دل در گلو کنم

تا کی به حسرت گل روی توگلعذار
بینم بهر کجا گلی ازشوق بو کنم

تا کی ز هجر روی توهر شام تا سحر
باشمع شرح عشق تورا موبه مو کنم

تا کی به قصدسجده به محراب ابرویت
با آب دیده غسل به جای وضو کنم

تا چندبهر دیدن روی تو صبح و شام
مجنون صفت به کوه و در و دشت رو کنم

تا چند زخم طعنه زند بردلم رقیب
وآن زخم دل به سوزن مژگان رفوکنم

میگفت فروغی با داغ سینه سوز
تاکی به هر دیار تورا جستجو کنم


سما فروغی

روزی اگر دلم را راضی

روزی اگر دلم را راضی
کنم، برداشته
چمدان خیالم را خالی
می روم؛
پشت سر دهان پلها را
خرد می کنم بی ثمر
چشم جاده ها را خون


محمد ترکمان

افسوس درین عالم خاکی که درآنیم

افسوس درین عالم خاکی که درآنیم
درمــانده وبیچـاره و دائم به فغانیم

درانجمن عشـق خمــاریم و خزانیم
شـوریده ومستانه و دیوانه بمانیم

دررهگذرعشق چنان مست وخماریم
غـافل زنگـــاه ونظــر یـــــار نمانیم

دل بستـه ی یــاریم وتمنای نگاهی
شـاید به مـرادی برسد صبح پگاهی

چون بـوی توآیددرین صبح سپیده
بیناشوداین چشم سیه فام زدودیده


سیروس اسکندری