یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بهارتان خجسته

فرودین آمد ندا از اردی و خردااااااد داد
باغ و بستااااان را نمود آرام جان آباد باد
قمریان از عشق گل کردند هان فریاد یاد
بانگ زد بلبل هرآن از شاخهِ شمشاد شاد

بوسه ها بسیااااااار باید از لب گلبار بار

فرودین هر آن بشو بر سوی بستاااان ها و گل
ین چنین جانت شود مستان و مستانها و گل
فصل گلها فصل درمان است و درمان ها و گل
مثل گل ها می شوی وه از گلستان هاااا و گل

خوش چه فصلی نوبهاران را که گل بسیار یار

فرودین ماهی است گردد زنده این دنیایمان
دست آن یاراست دنیاااااااااا را کند زیبایمان
شکر ایزد باااااااااایدت هر آن و هم ایمانمان
بیشتر گردد به آن حضرت که او درماااااانمان

می کند هر جا ،کجا دانیم و این پندار دار

فرودین را خوش بُودبر سوی هرخوشروی روی
از خدا آن ربّ زیبااااااااااایی و زیبا گوی ،گوی
گشته دنیاااا وه چه زیبا رو رخی دلجوی جوی
با چنین زیباااااااا رخی باید تو را دمخوی خوی

زندگی با یارِ زیبا بااااااااااایدت هشیار یار

دلبران با دست زیبااااااایی دهندت جام جام
تا بگیرندی ز آن لب هاااااااااااای زیبا کام کام
با چنین حالی هر آن کس را کنندی رااااام رام
جااان دیگر کو توانی گشته ای هان خام خام

با چنبن حالی تو در دامی چنان بر دار دار

در بهاران وه چه شادااان است آخر روزگار
هر طرف شااادی به جان ها باد از پروردگار
باغ و بستان ها ز سبزی می شود پر بار بار
عیش و نوشی را دگر باااادا به هردیدار بار

هم که دستان خوش بدستانی که دارد یار یار

گر که مستانی ز یزدان پس بشو دلشاد شاد
یاد یزدان را تو جاااااااااان هرگز مبراز یاد یاد
می کند دل را هر آن یادش چه ها بیداد داد
دل شود آرام وجاااااااان هم می شود آزاد زاد

هر کسی سویش رود قلبش شود پر بار بار

فرودین عشرت بباید تا شوی دمساز ساز
یاد سرور می کند دل را چه پر از راااااز راز
نام و ذکرش میدهد دل را شفا بِه ، ناز ناز
از دعاااااا پر کن تو دل را تا شود انباز باز

نوش جان کن ازشرابش نِی شوی دل زار زار

نو بهاران (فاتحا) عشقست و بینش مست مست
گردشی باید تو را دنیا اااااااچنین تا هست هست
بین چه نعمت ها ی بی پایان خدا را رست رست
شکر یزدان کن ببر تا آسماااااااان آن دست دست

بهر میهن هم که مردم وه چه خوش پیکار کار.


بهارتان خجسته
نوروزتان فرخنده
روزگارتان خوش.

ولی اله فتحی

باید که قوی گشت ،شوی فاتح هر کار.

به نام خداوند عشق .
چشماااان تو محبوبترین چشمهِ دنیاست
از دیدهِ من بااااااااااااد تو را ای گل مهپار
افسوس کجا بود ز آن چهره که زیباااست
گَه بوسه زنم بر رخ گل یاااااااااد تو دلدار
.
معشوقهِ من در همه احوااال تو هستی
مستم ز نگاهت که پر از شادی و پر باااار
هر گز نکند باااااااااز بگویی که تو مستی
والله چنین نیست مرا گلبن اسرااااااااااار

.
هرگاااااااااه نظر می کند از شوق به رویم
آتشکده گردد دل من شعله زند باااااااار
باخنده بیاااااااااااید به برم با که بگویم
جز اوی نباشد رخ زیباااااااااای منش یار
.
لبحند ملیحش ببرد از همگااااان هوش
عطری که بجان بااااد و بُود تحفهِ عطار
در بر یکی جام و بگفتا که تو هم نوش
نوشیدن این بااده حلال است به ادبار
.
این باده عشق است مرا یاااااار پری رو
گر بااااااده بنوشی بکنی عشق من اقرار
باید به هر آن کار توااان داشت و نیرو
تا نیست تواااان کی بتوان راهیِ پیکار
.

هر جا، ره این خاااک وطن نیز قوی بود
دشمن بنگر،بااااد قوی هم که چه مکّار
قدرت که نباشد همه جا را تو سَری بود
باید که قوی گشت ،شوی فاتح هر کار.

ولی اله فتحی

به نام خداوند عشق.

به نام خداوند عشق.

از خرمن درد و رنج باید گذشت

تا به مأمن عشق رسید

ریشه‌ها را باید سیراب کرد

ریشه‌های تشنه‌ی آب.

من و تو در فضایی سِیر می‌کنیم

که خورشید عشق، تابان است

و غبار غربت غم به خاموشی

آنجا دست کسی

به گیسوان تو نمی‌رسد

و تنها دست من است

که بر جان تو می‌لغزد

آنجا مأمن شوق و بهار گل است

درد و غم را خبری نیست و

زندگی چنانکه چشمه‌های زلال.

نه چهره‌های خشن

نه سنگریزه‌های دشت

و نه هیچ حلقه‌ی تاریک دیگری.

....

ما در پرتو عشق

آشیان محکمی برای خود خواهیم ساخت

آنجا که معبد امید است و از

کرانه‌های ناشناس اثری نیست

آنجا که

نسیم عطر گل‌های اطلسی

به مشام می‌رسد

و عشق به وسعت سحر

دامن میگستراند

و غزال صبح جز تو

سخن نمی‌گوید.


ولی اله فتحی