یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یه عکس بده

یه عکس بده
تا دستهای ارغوان خانه را رنگ قرمز هم بزنیم.
سر راست جویبار کنار مغازه مشهدی فتی را به صاحبش باز دهیم.
شهادت بدهیم دیروزسفر نامه را ما ننوشتیم.
ظهر گرما دختری هنوز درکنار تیر برق منتظر .
مرد گامیش دار اهنگ وله ولک را برای پسر مهمان بخش میکرد.
دختر دانست کسی هنوز از راهرو می آید.
پسر نا امید از پیر زن روغن محلی خواست تا هدیه بدهد.

سفید آب تنها ترانه ای بود که دختر می دانست.
شرجی کنار بهمن شیر دلنشین تر از هوای رامسر آهنگ می نواخت.
همه دنبال مدرک تا دیگری را مجاب کنند .
و بگویند افتاب گردان مناسب دست ما نبود.
سیروس . دم بده
گذشته دیگر لبخند نمی زند.
و پاک

علی محسنی پارسا

آن سوی پنجره خداست

آن سوی پنجره خداست
شاهد این پنجره ها فقط خداست
پنجره رو به آسمان
برای دیدن خداست
پنجره خانه ما رو به بهشت
برای دیدن بهشت همین پنجره کافیست
هر روز نوری از بهشت روشن کرده اتاق را
گویی فرشتگان تعبیر میکنند
لالایی و خواب شبانه ام
فرشتگان لالایی شبانه اند و اذنِ اذان سحر
پنجره ای رو به بهشت
پنجره رو به آسمان
خدایا برای دیدن آرزوهایم همین پنجره کافیست
پنجره ای که رو به فرداست
آرزویم گشودن این پنجره هاست
چون نسیم صبحگاهی
سازش آواز قناری
بلبلی غریبان و غزل خوان در باغ آرزوها
سرود عاشقان را برای آشنایان
فرشتگان غزل خوان با ساز دلنوازان
پنجره را گشودم
پنجره روی باران
شبنم و آن گل سرخ در انتظار باران
چون پنجره گشودم باران میهمان من است
بلبل و رقص نسیم آرامش جان من است


مهندس امین تقوی

هیولایِ درونم را

هیولایِ درونم را
به دستانِ خودم
کِشتم
به دستانِ خودش
کُشتم
تش می‌سوزاند؛ و
خون می‌ریزد
دریغا که عنقایِ مُغرِب
باز برمی‌خیزد...

فرزین روزافزای

تو نیستی ، در گیسوانِ سپیدم ،

تو نیستی ،
در گیسوانِ سپیدم ،
دستانت
خاطره ها بافته است..‌.
اکنون
سالخوردگی ام را،
از پنجره ای می نگرم،
روبه ابدیّت...

روح انگیز هاشمی

ای تیر! کجا چنین شتابان؟ آرام!

ای تیر! کجا چنین شتابان؟ آرام!
قدری به کمان بگیر دنــــــدان آرام

ای تیر! به حرف حرمله گوش مکن
برگرد مــــــــرو تــــــو را به قرآن آرام


محسن_بلنج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

ای اشکِ دم مشک مرا یاری کن

ای اشکِ دم مشک مرا یاری کن
با بغض نشسته در گلو کاری کن

محشر شده از خون قتیل العبرات
با هق هق خونبـــــار عزاداری کن


محمدعلی_ساکی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

عشقِ من...

عشقِ من...
عجیبست
بس که تو همهٔ منی
بس که با تو بودن
بدیعست وُ عمر افزا
حتی به قدر یک رویای شبانه
که عقب می گرداند عقربهٔ عمر را

به حجله ای بر اسب آرزوها
و آغاز یک بهشت مشترک
اما عجیبست
من که
به قدگاهِ عشقت
دست و پای بسته
به تیغِ غرورت سپردم دل را
چشم بستم بر قریب وُ رفیق
دوست نداشتم مگر
سیمای ساحر چشمانت
دگر نمانده از من
جز طاعت وُ تمنا
که آنهم
با هر طنازی تو....پبش می رود از بیش
افسوس.......دگر نمی دانم از چیست؟؟
این جولان توسن غرورت بر خاکستر وجودم
که حتی در عاشقانه های یک رویا هم
مردد وُ ملیح
تنهایم می گذاری
به اعماق آشفتهٔ یک خواب


علیزمان خانمحمدی