یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در این بامداد گرما حاکم است

در این بامداد
گرما حاکم است
سقفی برای همه هست
آسمان پر ستاره
اگر سقف آسمان بریزد
چاره چیست؟


علیرضا ایمانی فر

بلبلی اهلی گم شد.

بلبلی اهلی گم شد.
ناچار به باغی پناه آورد.
دوستی گزید و عاشق شد.
رفته رفته خلق و خوی عاشقی
وحشی گری را به او آموخت.
مثل گذشته میخواند . طولانی و صاف.
اما به سرعت فراری.
مرتب جا عوض می کرد.

همیشه در بلند ترین شاخه می خواند.
تا جنگلی انبوع پیدا کرد.
جای گرفت و آهسته تر خواند..
برای دل خود.
کار مردم.
دل عاشقان .
جاده های فراموش شده.
رود خانه های خشک.
خانه های رها شده
پیچ های سخت.
بیکاری.
کشاورزی دیدش گفت :برای دندان درد من هم بخوان.
بلبل خواند.
گفت ممنون.
برای دختر دم بختم بخوان. خواند.
گفت: برای پاهای همیشه درد همسرم می خوانی .
خواند.
گفت: برای پادشاه مملکت هم بخوان
تا گناهکار نشویم.
خواند
از بد قضایا شاه شنید.
و جویای حال بلبل شد.
بلبل بخت برگشته گفت : ما که خوب می خواندیم.
پادشاه گفت: چرا از اسبم نگفتی.
بلبل خواندبرای اسب شاه.
گفت مرخصیم.
شاه گفت از زین اسب خوب تر بگو .
خواند.
گفت مرخصیم.
شاه فرمود: آقا از همسر مرحومم یادی کن و برو.
بلبل خوان و گفت: رخصت .
شاه گریه کنان خواست از مادر . پدر . برادر. خواهر.
مادر بزرگ . پدر بزرگ . عمه ها و دایی ها هم بخواند.
بلبل همه را خواند و خان عمو ها را هم اضاف کرد و گفت: رخصت.
شاه با ناراحتی گفت :عمو ها را نبایست بخواندی.
آخه چشم طمع به تاج و تخت .
گناه بزرگیه حتی شما که یادشان کردی .
جلاد بزن گردن این نابکار
گستاخ را..


علی محسنی پارسا

فریادِ من در هیاهوی تو گم شد؛

فریادِ من در هیاهوی تو گم شد؛
خسته و بی رمق و دلگیر،
سفر کردم از شهر تو
این بار بی بازگشت.
پیشکش به تو این رفتن
فراموشم مکن


آیدین آذری

السلام علیک یا صاحب الزمان

لبیک یا مهـــــــــدی 
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

ردِ پاهایِ گل آلودِ سلام ِابان ،چه خبر از باران؟

ردِ پاهایِ گل آلودِ سلام ِابان ،چه خبر از باران؟
گیجِ تزریق به رگهایِ هوایِ زندان چه خبر از پایان؟

بیگِ ناخوانده یِ پر بنگِ زمانِ حالا ،نعشه گان دنیا
کردگان غلطی بازبه نام شیطان چه خبر از انسان؟

خط قرمز شدهِ از هیس نگاه سارا، اشتباه دارا،
کاتبان روش معرکه های پالان ،چه خبر از شعبان ؟


کورتاژِ نفرِ بعد ِصدا در اینجا ،خفتگانِ زیبا،
انقراضی که شده حاصل جمع کتمان ،چه خبر ازوجدان؟

مرز های دل خونین تمام آرش ،لحظه های آتش،
اختیاری که در این جبر ندارد درمان، چه خبر از امکان؟

کفر باران شده ی قامت سرو خاتون ،سجده های طاعون،
قصه پرداز سخن گوی به جای قرآن ، چه خبر از ایمان؟

خانه های نرسیده به کلاغ ِقصه، حلق های بسته،
رفت از خاطرمان دغدغه های دوران. چه خبر از الآن
؟

مجتبی شفیعی

هر چه بغض کردم

هر چه بغض کردم
نشد
برای تو باید
بی گدار
به اشک می زدم!


مرضیه رشیدپور