ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
بلبلی اهلی گم شد.
ناچار به باغی پناه آورد.
دوستی گزید و عاشق شد.
رفته رفته خلق و خوی عاشقی
وحشی گری را به او آموخت.
مثل گذشته میخواند . طولانی و صاف.
اما به سرعت فراری.
مرتب جا عوض می کرد.
همیشه در بلند ترین شاخه می خواند.
تا جنگلی انبوع پیدا کرد.
جای گرفت و آهسته تر خواند..
برای دل خود.
کار مردم.
دل عاشقان .
جاده های فراموش شده.
رود خانه های خشک.
خانه های رها شده
پیچ های سخت.
بیکاری.
کشاورزی دیدش گفت :برای دندان درد من هم بخوان.
بلبل خواند.
گفت ممنون.
برای دختر دم بختم بخوان. خواند.
گفت: برای پاهای همیشه درد همسرم می خوانی .
خواند.
گفت: برای پادشاه مملکت هم بخوان
تا گناهکار نشویم.
خواند
از بد قضایا شاه شنید.
و جویای حال بلبل شد.
بلبل بخت برگشته گفت : ما که خوب می خواندیم.
پادشاه گفت: چرا از اسبم نگفتی.
بلبل خواندبرای اسب شاه.
گفت مرخصیم.
شاه گفت از زین اسب خوب تر بگو .
خواند.
گفت مرخصیم.
شاه فرمود: آقا از همسر مرحومم یادی کن و برو.
بلبل خوان و گفت: رخصت .
شاه گریه کنان خواست از مادر . پدر . برادر. خواهر.
مادر بزرگ . پدر بزرگ . عمه ها و دایی ها هم بخواند.
بلبل همه را خواند و خان عمو ها را هم اضاف کرد و گفت: رخصت.
شاه با ناراحتی گفت :عمو ها را نبایست بخواندی.
آخه چشم طمع به تاج و تخت .
گناه بزرگیه حتی شما که یادشان کردی .
جلاد بزن گردن این نابکار
گستاخ را..
علی محسنی پارسا