یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از من که بنفشه ای رونده ام، روی کاغذ

از من
که بنفشه ای رونده ام، روی کاغذ
کاری بر نمی آمد
می باید از ته دل
به یاد می آوردم
آفتاب را
ریشه که می گستراندم در تو
ساقه ها پیدا می شد
و شعر
از برگی به برگ دیگر
نفس تازه می کرد


مرضیه رشیدپور

و تو چون این فاصله را بر می داری

و تو
چون این فاصله را بر می داری
جهان به قدر بنفشه ای
می تابد به من.
و چون به میان برگ ها می رسم
بغل باز کرده
آفتاب


مرضیه رشیدپور

باز نشانه ها

باز نشانه ها
و پیوندهای بسته
چنان که تو با من
گره می زنی آفتاب را.
ترا در من
شاخه ای تنیده
از شوق که
به سطح روشن یقین می رساندم.


مرضیه رشیدپور

به من فصلی دادی

به من فصلی دادی
از اندام دیگر هستی،
چشمه ی تازه ای از آفتاب
که پایم روی تاریکی نرود.
در باز کردی
به روی من و شعر
ناگاه
دست انداختی
بر گردن باورم...


مرضیه رشیدپور

ایستاده ام به هنوزها

ایستاده ام به هنوزها
چندگانگی واژه ها
در وسعت بنفشه.
راه نمی دهم به دست کشیدن
پای حروفی از حوالی ی عبور تو

بخوانم تا صدایت زنم
در اندام های ترد ترک خورده
که روزنه ای دیگر نیست،
که ذات شکاف
رسیدن به نور است

مرضیه رشیدپور کیمیا

و من اینگونه که جز اندیشیدن

و من اینگونه که جز اندیشیدن
به رویای در تکثر ماه
و سرریز صدای فروریخته صبح
از گلوگاه گرفته ی تاریکی.
اینگونه که برهنه
در حافظه ی روزنه ای
به یادم داشته باشی
می نویسم.
و آنگاه که شکستن من
به حرف نمی آید
از گشایش خویش
گل بنفشه ای پرتاب می کنم
برصفحات نشانی ات...

مرضیه رشیدپور

هر چه بغض کردم

هر چه بغض کردم
نشد
برای تو باید
بی گدار
به اشک می زدم!


مرضیه رشیدپور

نه عاشقانه رقصیدن

نه عاشقانه رقصیدن
و نه چون ابر
باران خیز,
در لحظه ها, اکنون
واژه ها دنبال تو می گردند.
و حواس من
دراز است
بر بالین آفتاب,
سرازیرم از نگاهت
بر دشت های روشن رویا
و شادی سبزی
افتاده بر دامن فردا.
بنفشه ای را نشانه می گذارم
و می روم
به خواب...!


مرضیه رشیدپور