یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برخیز صبح شد خوابت حرام شد

برخیز صبح شد خوابت حرام شد
این زندگی کجا بر تو به کام شد

شب بار بسته است برخیز مادرم
در خانه ماندن ت دیگر تمام شد

حالا که سر نوشت غم طالعت نوشت
نی وقت عزلت است وقت قیام شد


یک لقمه نان تو ترجیح کودکت
زین پس تمام سال ماه صیام شد

خود نیز میخوری شام و سحر غمِ
ان شوی رفته را اینَ ت طعام شد

هر درد را دواست هر زخم مرحمی ست
زخم زبان خلق چون التیام شد؟
0
غم در حوالی دل پرسه می زند
خدمتگذار دل دل را غلام شد

زین پس تو مادرم بازار میروی
سهم نگاه خلق از تو سلام شد

حاجی اگر تو را مهمان شام کرد
آن ذره آبرو دیگر تمام شد

ای بیوه ی زمان درخانه ات بمان
هرچند کس نگفت ایشان امام شد

احمد صحرایی

در سلول انفرادی تن من

در سلول انفرادی تن من
یکنفر با دهان بسته تو را فریاد زد
سالها رو به قبله ی تو نماز خواند
و تو نشنیدی
امروز صبح ،
بر امتداد بزرگترین گسل شکسته اش ایستاده بود
و ازعذابی که تو بر او نازل کردی
دو رکعت نماز وحشت خواند‌ .

سحرفهامی

آن هنگام که تمام مسیرها

آن هنگام که تمام مسیرها
چشم انتظار دیدار ما بودند
و شوق حضور ما در دل هایشان
جشنی عظیم برپا کرده بود
ما درماندگان
در گوشه ای خفته بودیم
و تنها در رؤیا های خویش
به حرکت و اقدام می اندیشیدیم
آری ما همچون مرداب
دل به سکون بسته ایم
و به خروش رود ها غبطه می خوریم
حال آن که اندکی ایمان و کوشش
برای نجات دل هایمان کافیست


زهرا شمشیری

مگر تو چه هستی

مگر تو چه هستی
اصلا که هستی
روزی شکایت خواهم کرد
از دلی که
همیشه به انتظارت بود...


علیرضا ایمانی فر

آسمان آبی و

آسمان آبی و
ابرهایی بس سپید
عطسه کوتاه باد و
راه کوه‌های جدید
دسته سار و کلاغ و
یک چمنزار نحیف
در میان سینه‌ام
غوغای یک آه ضعیف
رد برفی مانده بر بالای کوه
همچو یک خاطره که می‌ماند به روح
بیهوده بود هرچه زدیم ما بر درش
زندگی افسانه بود و
قصه‌ها پرداختیم
از برای ساختنش


مهرداد درگاهی

می پرسند عشق از کجا می آید

می پرسند

عشق از کجا می آید

ساده است

از همان راهی که

قدم های تو می سازد


پرویزصادقی