یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یه عکس بده

یه عکس بده
تا دستهای ارغوان خانه را رنگ قرمز هم بزنیم.
سر راست جویبار کنار مغازه مشهدی فتی را به صاحبش باز دهیم.
شهادت بدهیم دیروزسفر نامه را ما ننوشتیم.
ظهر گرما دختری هنوز درکنار تیر برق منتظر .
مرد گامیش دار اهنگ وله ولک را برای پسر مهمان بخش میکرد.
دختر دانست کسی هنوز از راهرو می آید.
پسر نا امید از پیر زن روغن محلی خواست تا هدیه بدهد.

سفید آب تنها ترانه ای بود که دختر می دانست.
شرجی کنار بهمن شیر دلنشین تر از هوای رامسر آهنگ می نواخت.
همه دنبال مدرک تا دیگری را مجاب کنند .
و بگویند افتاب گردان مناسب دست ما نبود.
سیروس . دم بده
گذشته دیگر لبخند نمی زند.
و پاک

علی محسنی پارسا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد