یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساقیا دل به هوای سر زلفت بستن

ساقیا دل به هوای سر زلفت بستن
عادتی گشته و نَتوان ز سرِ آن رَستن

مرغ زیرک شده ام لانه من گلشن عشق
شده کارم ز برِ لاله به سنبل جستن

در قفس عقل مرا گفت چه نیکو باشد
همه از خدعه و نیرنگ پلیدان رَستن

دل قوی دار و بزن تیغ به دیو دو دلی
تا به کی بر سرِ این کوچه سزد بنشستن

فکر بلبل همه آنست که در فصل بهار
ز آشیان پر زدن و جانب گل پیوستن

شاهدا دل چه شکستی ز(محرّم) امشب
که سزاوار تو باشد صنما نشکستن


سید محمد رضاموسوی

در آغوش ِ سپید ِ دم

در آغوش ِ سپید ِ دم
دور از یک عالمه رنگ
غرق خیال ِ ماه ِ تو
غرق ِ حجم نگاه ِ تو
می نشینم هر دم به تماشایت
به تماشای پرو بالت
می گویی بمن راز ِ نهانت ...!؟


من
لبخندی تلخ
گره خورده به چشم های کور
قدمی کوچیده بی عصا
در قاب ِ تنگ ِ جاده ها
در قاب ِ بی رحم ِ صدات
میرسم به فصل ِ بهار ...!؟

نگاهم
دریچه ِ دل
دریچه ای در عمق ِ وجودست
یا
بزم عاشقانه ای ست
پُر شده از بیقراری هام
که نزدیک ِ قلب ِ توست
همه جا
همه سو
می بویم گُلی به یاد ِ تو
می گویی بمن راز ِ نگاهت ...!؟
می سپاری دلت را به دلم ‌..!؟


محبوبه برونی

ای آنکه مثل ستاره‌ای ,,,

ای آنکه مثل ستاره‌ای ,,,
تو برای من شوق هر ترانه‌ای ,,,
لحظه ساز زندگی در هر دقایقی ,,,
تو مثل دشت پر از گلهای شقایقی ,,,
تو مثل کهنه شراب در ساغری ,,,
برای شعر های عارفانه‌ام بهترین بهانه‌ای ,,,


سیمین پورشمسی

دیریست دود هست ولی دم نمی رسد

دیریست دود هست ولی دم نمی رسد
از بهـــــر زخمِ دلهره مرهم نمی رسد

هی درد پشت درد و بلا پشت هم چرا؟
شادی به دادِ حضرت آدم نمی رسد

پاییزِ سرد و پوپکِ حیرانِ باغِ دل
هرگز میانِ وادیِ بی غم نمی رسد

راه نفس کشیدنِ ما سخت بسته است
دیگر هوای تازه ؛ دمادم نمی رسد!

سخت است ایستادنِ بی عشقِ آدمی
حتی برای خاطره! همدم نمی رسد

از داغ باغ خشک خزان دیده از جفا
بیچاره ایم و رخت عزا هم نمی رسد

رنج و عذاب و درد در این شهر بی نوا
دائم ادامه دارد و مرهم نمی رسد...


مهرداد خردمند

هر بار بر این قلب رئوفم بزدم چنگ

هر بار بر این قلب رئوفم بزدم چنگ
صد ناله بیامد؛ حیف آواز نیامد
آن کس که ز من بِه هنری داشت کسی نیست
دیوانه ی عشقم؛ خبر از عشق نیامد
تنها بروم راه, بیابان به بیابان
هر میکده رفتم, چرا عشق نیامد
عاقل به سر راه ز دیوانه نپرسید
این عشق چه بود و ز که بود و به چه آمد؟
صاحب هنر آن است که از عشق بداند
آن کس که نداند, چه بمیرد چه بماند!!


پوریا معصومی

از آنسوی پرده‌ی خیال

از آنسوی پرده‌ی خیال
جرقه‌ی نگاهت
می‌سوزاند
خیمه‌ی دلم را.
بارانِ اشکی بایدم
تا که خاموش کند
این آتشِ هجران را.

عبدالمجید حیاتی