یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من عاشق دلسوختهٔ روی نگارم

من عاشق دلسوختهٔ روی نگارم
بی روی گل دوست دگر نیست قرارم

عمریست که از ماتم دلدار غمینم
دیریست که از جام غم عشق خمارم

مجنونم و سرگشته و آواره اویم
فرهادم و دلبسته و دلداده یارم


عشق رخ لیل شرر انداخت به جانم
شور لب شیرین گره انداخت به کارم

پروانه ام و گرد سرش گرم طوافم
دیوانه ام و غیر غمش چاره ندارم

برده است هوای رخ او بود و نبودم
رفته است به پای غم او دار و ندارم

گفتند که از عشق بپرهیز و نوشتم
من عاشق دلسوخته روی نگارم

محمد عسگرزاده

در آغوشم بگیر

در آغوشم بگیر
من از دنیا گریزانم
جز به کوی تو
راهی ندارم
بگشای آغوش و بگیر مرا
شاید دمی بیاسایم
جهان ز من و من ز جهان بیزارم
خواب نرود به چشمانم
مانده ام در بودنی نبود
شکستم پیمانه و پیمان را
تهی بودم و لبریز شدم
به کرمت کمر بسته ام
ورنه خود با خودم بیگانه ام
دانم کریمی و رحمان
ببخشای من و ما را


شهریار یاوری

جایى که بودن و نبودنت هیچ فرقى ندارد

جایى که بودن و نبودنت هیچ فرقى ندارد
نبودنت را انتخاب کن
اینگونه، به بودنت احترام گذاشته اى . . .
(هاروکى موراکامى)

جمعی که به اقلیمِ خود ارباب شدند

جمعی که به اقلیمِ خود ارباب شدند
مست از طلبِ گوهر نایاب شدند
از چشمه ی عقل و هوش سیراب شدند

آنان که محیط فضل و اداب شدند
در جمع کمال, شمع اصحاب شدند

طرفی چو نبستند زبیرون و درون
در محضر عشق خوار گشتند و زبون
جز دفتر و اوراق که شستند به خون

ره زین شب تاریک نبردند برون
خواندند فسانه ای و در خواب شدند

مسعود یعقوبی نوتاش

به نگاهی که مرا عاشق خود کرده, قسم

به نگاهی که مرا عاشق خود کرده, قسم
بایدامشب به غزلهای نگاهت برسم

کاش آن لحظه که در حسرت باران بودم
ابری از کوی تو می آمد و می شد نفسم

(ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری )
چه کسی گفت که من اهل هوا و هوسم

مثل این قافله ی عمر به سر آمده,کاش
باخبر می شدی از ناله ی بانگ ‌جرسم

تا که آزادیم آوازه ی این شهر شود
کاشکی گوشه ای از قلب تو می شد قفسم

می روم سربه بیابان بگذارم بی تو
به نگاهی که مرا عاشق خود کرده, قسم


محمدحسین _حیدری زرنه

دوباره آسمان از نم نمِ یکریز میگوید

دوباره آسمان از نم نمِ یکریز میگوید
خزر از غرّشِ امواجِ طوفان خیز میگوید

سکوتِ بی امانِ مزرعه لبریزِ تنهایی
دلش آشوب و از دلتنگیِ جالیز میگوید

گره خورده به چشمانم نگاهِ گرم شومینه
برایم از شبانگاهی شررآمیز میگوید

جدا از شاخه ها برگی میانِ آسمان تنها
به غم در گوش من از روزِ رستاخیز میگوید

نسیمی مهربان از عصرِ شورانگیزِ شیراز و
هوای صبحِ باران خورده ی تبریز میگوید

نگاهی کن به برگِ زردِ این تقویمِ دیواری
به دنبالِ بهارم , با من از پائیز میگوید


مهین خادمی

دریاب مرا

دریاب مرا
من که در اقیانوس چشمانت
غرق شده ام
و جز دستانت
راه نجاتی برایم نمانده
دیریست که از فرط این آب ژرف جان دهم
نجنبی رها خواهم شد

مبیناسادات موسوی