یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای آنکه دادی وعده ی حالی،نگو نه

ای آنکه دادی وعده ی حالی،نگو نه
یک بوسه،آنهم روی این قالی، نگو نه

گفتی تو را اندازه ی خود دوست دارم
داری سرم را شیره می مالی...نگو نه

آه ای بقربون خم زلف سیاهت
چون فایز امشب با که می نالی ؛ نگو نه

از من نگاه و از تو یک کم ناز و عشوه
به به؛ چه مار خوش خط و خالی نگو نه

حتما برایم یک گل و یک بوسه؛بگذار
زیر پیامک های ارسالی... نگو نه

ای آنکه رفتی و مرا تا آخر عمر
مثل فلسطین کردی اشغالی... نگو نه


محمدحسین حیدری زرنه

باز انتظار و شعر کوتاه نگاهت

باز انتظار و شعر کوتاه نگاهت
یک بغض مانده در گلوگاه نگاهت

تا کی نباید کسب فیض عاشقی کرد
از روضه های آیت الله نگاهت

هر جور فکرش می کنم ، هر جوری انگار
چون کربلا می ماند این راه نگاهت

باید بخوانم با تو این شعر جنون را
تا آتشی افتاده در کاه نگاهت

با من بگو ای حضرت یعقوب گریه
چه یوسفی افتاده در چاه نگاهت


اصلا‌ خودت حرفی بزن، دردت به جانم
آیا قبولم می کند ماه نگاهت ؟

محمدحسین حیدری زرنه

بغض ها بی تو نشستند و گلوگیر شدند

بغض ها بی تو نشستند و گلوگیر شدند
اشک ها هم به همین شیوه؛ سرازیر شدند

دردهایی که گمان می کنم از رفتن تو
در دلم آینه در آینه ؛ تصویر شدند...

بهتر ازاین نشد امشب بنویسم که چه زود
روزهایی که تو را منتظرم ؛ دیر شدند


کاش با مقدمِ سبز تو به باران برسند
جاده هایی که دراین راه ؛ نفسگیر شدند

مثل دلتنگیِ این عقربه ی خانه به دوش
روزهایم همه در پای غمت؛ پیر شدند

کاش یک لحظه ؛ فقط حال مرا درک کنند
واژه هایی که پس از داغ تو دلگیر شدند

محمدحسین حیدری زرنه

ای عشق؛ که آنلاین ترین کاربر هستی!

ای عشق؛ که آنلاین ترین کاربر هستی!
در آخرِ این شعر؛ بِکش یک گل و...دستی

دارد دلم از شاخه ی این شعر می افتد
پاییزِ من ای کاش؛ بهاری بفرستی

باید به من _ این خسته ی دیروز؛ بگویی
امروز به رویِ چه کسی پنجره؛ بستی

یک عمر نشستم لبِ این بامِ نگاهت
هرچند دلم را لبِ این بام ؛ شکستی

یک شهر؛خداحافظی از چشم تو کردند
وقتی که تکان دادی از آن فاصله؛ دستی

آرام تر از آنچه که می خواستم از عشق
تو آمدی و در دلم آرام نشستی !


محمدحسین حیدری زرنه

من هم از خانه به دوشان نگاهت هستم

من هم از خانه به دوشان نگاهت هستم
کوچه در کوچه,پریشان نگاهت هستم

اگر ای آینه! دقت بکنی, می بینی
یکی از آینه داران نگاهت هستم

بنویس این دل پرپرشده ام را ,آخر
من هم از اهل شهیدان نگاهت هستم


با من از کوچه ی دلتنگی این شعر, بگو
این دو سه روز که مهمان نگاهت هستم

می شوی مولوی قونیه ی این دل من
از بس ای شمس,غزلخوان نگاهت هستم

اگر این پنجره را باز کنی, می بینی
کوچه یی رو به خیابان نگاهت هستم


محمدحسین حیدری

ای آنکه دلم از غم تو شد متلاشی

ای آنکه دلم از غم تو شد متلاشی
سخت است کنار دل تنگم, تو نباشی!

دارد شب دلتنگی من باز می آید
ای کاش به زخمم نمکی تازه,بپاشی!

تصویرم اگر خوب نیفتد,به از آن است
بر صورت این آینه, خطی بخراشی

ای مرگ, دگر با چه زبانی بنویسم:
زود است مداد دل من را بتراشی

هرگز نکنم داوری لیگ دلت را
با این همه بی نظمی و جنجال و حواشی

آنشب تو بجز بله, به من هیچ نگفتی
امشب نکند حرف دگر داشته باشی!


محمدحسین _حیدری زرنه

به نگاهی که مرا عاشق خود کرده, قسم

به نگاهی که مرا عاشق خود کرده, قسم
بایدامشب به غزلهای نگاهت برسم

کاش آن لحظه که در حسرت باران بودم
ابری از کوی تو می آمد و می شد نفسم

(ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری )
چه کسی گفت که من اهل هوا و هوسم

مثل این قافله ی عمر به سر آمده,کاش
باخبر می شدی از ناله ی بانگ ‌جرسم

تا که آزادیم آوازه ی این شهر شود
کاشکی گوشه ای از قلب تو می شد قفسم

می روم سربه بیابان بگذارم بی تو
به نگاهی که مرا عاشق خود کرده, قسم


محمدحسین _حیدری زرنه