ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آنجا که آدمِ روزگار
اسیرِ یک نگاه است
هابیل را وعدهی آتش میدهند.
و آنگاه که حوّای زمانه
دربندِ یک تارِ موست
قابیل را مژدهی حوری میدهند.
و من دیگر
نه از هابیلم نه از قابیلم.
نه از آدم نه از حوایم.
بهشتت را نمیخواهم امروز
زانکه جهنمت زیرِ پای من است فردا.
عبدالمجید حیاتی
چه بگویم؟
وقتی که
ماهِ حقیقی را
در آستانهی شب
سر میبُرند
و خورشیدِ مجازی را
از پشتِ کوههای پنبهای
میتابانند
من چه بگویم
از ستارهای
که در ازدحامِ ابرهای دروغ
لال شده است؟
چه بگویم؟
عبدالمجید حیاتی
منِ بازنشسته
باز نشستم.
از پا فتاده
در آینه شکستم.
نفس بریده
راهِ برگشت بستم.
کنجی خزیده
دست از همه شُستم.
ماندم در خود.
از شوقِ تنهایی
مستِ مستِ مستم.
عبدالمجید حیاتی
بر خلاف امروز
اونوقتا
چیزی خراب میشد
تعمیرش میکردن
نه تعویض.
رفیق هم
یکی از اون چیزا بود
عبدالمجید حیاتی
آهای...
با شما هستم...
شما که سرنخِ بادبادکهای تان را
در غبارِ آرزوهای گمشده رها کردهاید
من شیطان را در کِسوتی زخم خورده دیدم
که از دستِ دسیسه های دستِ اولِ آدم
سینه خیز به سوی خدا می رفت
تا سیبِ گاز زده ی حوا را
به درختِ ندامت
بازگرداند
عبدالمجید حیاتی
وقتی بچهای
نمیدونی چی به چیه.
وقتی جوونی
نمیدونی کی به کیه.
وقتی پیری
نمیدونی کجا به کجاست.
وقتی میای
هیچی نمیفهمی.
وقتی رفتی
تازه میفهمی
هیچی به هیچی...
عبدالمجید حیاتی
جانان دل
از کوچهی ما
آهسته گذر کن.
سنگفرش کوچه
تکههای شیشهی قلب من است.
عبدالمجیدحیاتی
شاهنامهی ناخوانده را
چه فرقی است
که آخرش خوش باشد
یا نباشد!
عبدالمجید حیاتی