یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اگر تو نبودی


من چه کسی را
دوست داشته باشم
بدون هیچ
آشنایی !

چگونه دست در دست
دیگری بگذارم
بدون هیچ
احساسی !
اگر تو نبودی
من چه کسی را
در کنارم
می داشتم
تا سنگ صبورم باشد
چون راه
دیگری نبود !
چون آشنایی نبود
تنها
می توانم بگویم
اگر تو نبودی
من هم نبودم
بدون هیچ
تعارفی !
پس بمان
تو برای من
و برای همیشه
از صبح تا به شب
وار امروز
تاابد وتا ابدیت !


بهرام معینی

شرابی اگر بود

شرابی
اگر بود
در ساقه‌ی بلند تو بود,
آنجا که
گلی داشت مثل ماه.
خماری
اگر بود
در برگ سبز تو بود,
آنجا که
عمقی داشت مثل چاه.
خوابی
اگر بود
در لطافت سرخ تو بود,
آنجا که
تختی داشت مثل شاه.
خیالی
اگر بود
در عطر تن تو بود,
آنجا که
نامی داشت چی‌ماه‌.


چی ماه بخشنده

این زندگی یک هدیه است از جانبِ پروردگار

این زندگی یک هدیه است از جانبِ پروردگار
بِگْشا به رویش پنجره با اشتیاق و انتظار

خود را مرنجان هرگز از فکرِ و غم و اندوهِ آن
غم در مسیرِ زندگی دائم نباشد پایدار

بر خلوتِ مستِ کبوترها نگر شادند و شاد
در بسترِ این زندگی با شور و شوقِ بیقرار


گر آن عقاب از آسمان چون دامِ صیّاد از زمین
دائم بوَد هر لحظه اش در فکرِ او بهرِ شکار

گیسو برافشان از طرب بر شانه هایِ زندگی
مستش نما از عطر و بویِ گیسوانِ مشکبار

بنگر به نازِ غنچه ای, کمتر زِ غنچه نیستی
میرقصد از جشنِ درون در باغِ با آواز تارِ

هرگز شکست از زندگی را در خودت باور مکن
گر زندگی خاکت زند چون پهلوانی بیشمار

همّت زِ آن موری بگیر افتد زمین گر دانه اش
دنبالِ دانه میرود گر اُفْتد آن یکصد هزار

چون روحِ تو تصویری از مهر خداوندت بوَد
هم آسمان و هم زمین در نزدِ تو بی اقتدار

نقشی بنه از خود در آن, زان نقش هایِ ماندگار
از تو فقط می ماند این تصویرِ خوش در روزگار

علی پیرانی شال

ننویس دلم

ننویس دلم
دیگر برایم نسخه‌ای
از آمدن‌ها را
که من مجروحِ جراحیِ
رفتن‌های بسیارم


نکن زاری
به تدفین تمام آرزو‌هایت
نمی‌بینی؟
که دارم در کنار چشم خود
دریاچه می‌سازم؟
که من
از بالش‌های خیس هر شب خود
بسیار بیزارم

نزن فالی دوباره
چنان مرغ مریضی
که جای ارزنی
نوک می‌زند هر روز
به پاکت‌های اقبالم

احمد صفری

خنده هایش را تا کردم

خنده هایش را تا کردم
و در جیبم گذاشتم
مرهمی برای
گریه های شبانه ام


منوچهر پورزرین

به گمانم نزدیک به اذان بود!

به گمانم
نزدیک به اذان بود!
یک سو من بودم
دغدغه های بی کسی
سوی دیگر
نگاه مست رهگذر
دست و دلم را گم کرده بودم
خیره شد
نگاه زیر چشمم پس گرفتم
رفت
دوای درد چشم
از دم درمان مریضخانه کرد
بی خبر
شد فراموشش
که جانم
با تقلا روز ها منتظر اشاره دیگر بماند
تا که
آرزویش کردم بخواب


منوچهر فتیان پور