یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خیره شد چشم افق سوی تو ای زیبارو

خیره شد چشم افق سوی تو ای زیبارو
پای چوگان زمان سست شد از راندن گو

لاله خجلت کشد از ماه جمالت ای گل
چشمه بگرفت سراغ از رخ تو در خم جو

آسمان مکث کند چون نظرش اندازی
نرگس از عشق تو غرق است دراین صورت وبو

بلبل از شوق تو دمساز شود با نسرین
گه گرفته است چنین با سرشیدایش خو

حافظ از شوق وصال تو می از جام‌‌‌ گرفت
با اشارات سخن گفت ز‌ خال و ابرو

ای (محرم) به پگاه فرجش دل خوش دار
که ز مشرق بدمد شمس پر از طلعت او


سید محمد رضاموسوی

خودت را ببوس

خودت را ببوس
وکودکت رادر آینه
اگر آنکه برایت دامنی پر از کودک گذاشته
خسته‌ از زندگی است.
خودت راببوس
ودر آینه برقص...


زهرا فروغی

چایم را بی‌قند نوشیدم

چایم را
بی‌قند نوشیدم
تلخ بود
اما شیرین‌تر از
زبان تو!


علیرضا ایمانی فر

برف بی‌صدا می‌بارد

برف بی‌صدا می‌بارد
ماه بی‌صدا می‌تابد
و عکس ماه روی برکه
لغزان است
انگار که بی‌صدا می‌گرید
دشت بی‌صدا می‌خواند
کوه بی‌صدا می‌خوابد
و پژواک فریادم در کوه
بی‌جواب می‌ماند

ستاره بی‌صدا می‌سوزد
عاشق تنها تمام می‌شود
و زندگی من
بی‌صدا اکران می‌شود

مهرداد درگاهی

بوی چوب سوخته میدهی,

بوی چوب سوخته میدهی,
بوی جنگلِ باران خورده,
بوی پنجشنبه‌...
بوی هر آنچه که حالم را خوب میکند.
تو جمعِ سالمِ همه چیزی؛
منم که مُکسرم!


زهرا میرزایی

نمی‌دانی خودت شاید, به عشقت من گرفتارم

نمی‌دانی خودت شاید, به عشقت من گرفتارم
گهی حس کرده‌ای آیا؟ تو منظوری ز اشعارم
تویی آنکه اسیرم من, به رازآلوده چشمانش
نباشد گر نگاهت من, اسیری زار و بیمارم
همان که دلبری دارد, مرا لبخند زیبایش
به لبخندت بها باشد, اگر جان من خریدارم
همان که نغمه‌هایش شد, تداوم بر نفس‌هایم
و تنها سهم من از عشق, صدایت گشته دلدارم
همانی تو, که بی‌رنگ است مرا چون آب دریا او
صفایت را سپردم دل, چنان از رنگ بیزارم
همانی تو که حک گشته, به دل چون ماه تصویرش
ز نورت روشنم هرچند, نمی‌آیی به دیدارم
رسیدم با تو من بنگر, کنون بر انتها در عشق
نمی‌دانی هنوز آیا؟ به عشقت من گرفتارم
به دل می‌خندم آن‌دم که, به شعرم آفرین گویی
بگو این آفرین بر خود, تویی معشوق اشعارم

فاطمه محمدی