یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نمی‌دانی خودت شاید, به عشقت من گرفتارم

نمی‌دانی خودت شاید, به عشقت من گرفتارم
گهی حس کرده‌ای آیا؟ تو منظوری ز اشعارم
تویی آنکه اسیرم من, به رازآلوده چشمانش
نباشد گر نگاهت من, اسیری زار و بیمارم
همان که دلبری دارد, مرا لبخند زیبایش
به لبخندت بها باشد, اگر جان من خریدارم
همان که نغمه‌هایش شد, تداوم بر نفس‌هایم
و تنها سهم من از عشق, صدایت گشته دلدارم
همانی تو, که بی‌رنگ است مرا چون آب دریا او
صفایت را سپردم دل, چنان از رنگ بیزارم
همانی تو که حک گشته, به دل چون ماه تصویرش
ز نورت روشنم هرچند, نمی‌آیی به دیدارم
رسیدم با تو من بنگر, کنون بر انتها در عشق
نمی‌دانی هنوز آیا؟ به عشقت من گرفتارم
به دل می‌خندم آن‌دم که, به شعرم آفرین گویی
بگو این آفرین بر خود, تویی معشوق اشعارم

فاطمه محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد