یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چون سیب رسیده ای

چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش شاخه ای که از آب می گیردم
دست تو باشد !

شمس_لنگرودی

سر می روم از خویش

سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند


شمس_لنگرودی

بی تو چه باشد گردش دوران

بی تو چه باشد گردش دوران
بند گرانی بر تن بی جان
در شب من بوی تو هر سوی روانه
از که بگیرم گل من از تو نشانه
از چه نباری بر سر کشتم
همچو کویری گشته بهشتم
خرمی دولت من از چه پریدی
بال و پر طاقت من از چه بریدی
ای تو شکفته در دل و جانم

صبر و خموشی من نتوانم

شمس لنگرودی

اشتباه نکن

اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم

شمس لنگرودی

مــــن یک جـــــاده‌‌ام

مــــن یک جـــــاده‌‌ام
می‌آیم بی‌آن که آمده باشم
می‌رسم بی‌آن که قدم بردارم
به دور دست جاده نگاه می‌کنم
پیشِ پایِ تــــــوأم

شمس لنگرودی

بی آنکه بوی تو را بشنوم

بی آنکه بوی تو را بشنوم

ریشه‌های سیاهم

در تاریکی بیدار می‌شوند

فریاد می‌زنند:

بهار، بهار...

شاخه‌های درختم من!

به آمدنت معتادم...


 شمس لنگرودی

شعرم

شعرم
همهمه ی پنهان توست
گل شب بوی من
میخواهم تو را
در عبور عطر شبانه ام بشناسند


شمس لنگرودی

همین زندگی نیز زیبا بود

اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند
و نام تو را می پرسد
بیا در گوشت بگویم
همین زندگی نیز زیبا بود

شمس لنگرودی