یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می بارم

می بارم

چشمانی کو که تو را ببینم

دهانی که تو را بخوانم

گوشی که تو را بشنوم

بارانم

می بارم

کورمال، کورمال

در کنارت.


شمس_لنگرودی

می نویسم چنان زیبایی

می نویسم چنان زیبایی
که صخره ها سر راهت آب می شوند
تا با تو راهی دریا شوند
کرجی ها به صخره پناه می برند تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند
می نویسم چنان زیبایی
که تمامی آب ها دهانه ی دریا جمع می شوند تا ورود تو را ببینند
ای رود
انگشتت را به من ده
به ساحل شعرهای من قدم نه
نمی توانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارم تر شود
انگشتت را به من ده
بر پله های دفتر من قدم نه
می خواهم گل هایی در شعرم بروید
که کرک ملتهبش را
زیر سرانگشتانم حس کنم


شمس لنگرودی

"از گلی که نچیده‌ام

"از گلی که نچیده‌ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در "دل" است"

شمس لنگرودی

حیف نیست

حیف نیست
بهار؛
از سر اتفاق بغلتد در دستم

آن وقت تو نباشی!؟

شمس_لنگرودی

تو را به ترانه‌ها بخشیدم

تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد.


شمس لنگرودی

بی آن که تو را ببینم

بی آن که تو را ببینم
در تو رها می‌شوم
و در کف دریا چشم می‌گشایم ـ
رودم
و به غرقه شدن در تو معتادم


شمس_لنگرودی

بی آن که تو را ببینم

بی آن که تو را ببینم
در تو رها می‌شوم
و در کف دریا چشم می‌گشایم ـ
رودم
و به غرقه شدن در تو معتادم

شمس_لنگرودی

گلایل را دوست دارم

گلایل را دوست دارم
به خاطر قلبش
که از پس برگ های لطیفش پیداست
دل آدمی پیدا نیست
و سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردو
اگر بگشایی
و ببینی

شمس_لنگرودی