یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دلم می خواهد چنان بنوشمت

دلم می خواهد چنان بنوشمت
که در استخوانم حل شوی،
آسمان آب شده در تنگ بلورین من،
موجی کف بر لبم که به اشتیاقِ تو
تا ساحل می دوم،
و لب پر زنان به بستر خود می روم
بی آنکه تو را ببینم...

کجای جهان رفته ای

کجای جهان رفته ای
نشان قدم هایت، چون دان پرندگان، همه سوئی ریخته است

باز نمی گردی، می دانم...

#شمس لنگرودی

کاش نبضت را می گرفتم و منتشر می کردم

کاش نبضت را می گرفتم و منتشر می کردم
تا دنیا
به حال طبیعی اش برگردد . . .

ـــــــــــــــــــــــــــــ
شمس لنگردوی

آتش باشی برای تو هیزم می‌شوم

آتش باشی
برای تو هیزم می‌شوم
دریا بروی
پارو
تو همیشه درست پنداشته‌ای
دل من
شبیه تکه سنگی است
که می‌خواهم
تو با همه خستگی‌هایت
یک لحظه
به من تکیه کنی


شمس لنگرودی

در کودکی همیشه گمان می کردم

در کودکی همیشه گمان می کردم
پایان خاک
آن جاست
نزدیک آسمان
و اگر چند روزی خاک را طی کنم
به انتهای زمین می رسم.
امروز
احساس می کنم
بر پرتگاه زمین ایستاده ام.

این راه دور را به چه هنگامی آمدم...

آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟

آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟

‌صبور

‌صبور
مثل درختی که
در آتش می‌سوزد
و‌ توانِ گریختن ندارد ...