یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خسته ام از تزویرها

خسته ام از
تزویرها
در دنیای وارونه ها

از فریادهای بغض شده
در گلوگاه غصه ها

از دلتنگی های گل آلود
در هیاهوی بی کسی ها

از لبخندهای تلخ
در زیستنِ به اجبارها

ما به کدامین قانون
محکوم به زندگی شده ایم که؟

حکم مرگ
به لبخندهایمان داده اند و
درد از سرنوشت مان
بر سقف آرزوهایمان می چکد....

با این حال..
غصه نخور دردت به جانم

گواهی می دهم
گذر خواهیم کرد
از راه های بی عبور

از شبهای بی چراغ
از غصه های بی پایان

از پل های شکسته
از رازهای سربسته...

ما پیدا خواهیم کرد
رد پای خوشبختی را
ملالی نیست....


فریبا صادق زاده

کو شیدم حس کنم بوی تو را

کو شیدم حس کنم بوی تو را
بانفس های درونم بوسه بارانت کنم
قلبم از جا کنده شد
اما تو حاضر نشدی
در اولین ردیف ها عشق جا برات رزو کنم
وقتی دلم شکست
اشک دردیدگانم بسیارجمع شد
تازه فهمیدم نگرانم
آنکه لحظه ها در فکر می رود
منم نه تو


منوچهر فتیان پور

من می‌هراسم

من می‌هراسم
از نگاه بی‌تفاوت شهروندان
وقتی که سراسیمه شهر را
به دنبال تو می‌گردم
از پلیس‌هایی که
عشق را نمی‌فهمند
و مرا
با دستبندهای استیل می‌ترسانند

و اگر در این شهر سرد بی‌روح
روزی تو را بیابم
من حتی از صدای تو نیز می‌ترسم
که توان تکلم بدرود را دارد
من از خودم نیز می‌ترسم
که تاب تحمل این ترس‌ها
در من نیست


علیرضا غفاری حافظ

باید که باتو به جنگل زد

باید که باتو
به جنگل زد
با چشمان وحشی سبزی که
فقط مرا گم میکنند


ابوطالب احمدی

تا گنج را یکی می برد رنج را

تا گنج را یکی
می برد رنج را
همه؛
یکی با ماه حال
می کند همه
با ملال، جدال


محمد ترکمان

تا شدم آزاد ز بند دو جهان دلشادم

تا شدم آزاد ز بند دو جهان دلشادم
آمد انفاس روح القدس بر امدادم

نقطه ای بودم بر دایره پرگار وجود
آتش طور بیفتاد به جانم ورسید بر دادم

گِلم از روز نخست آغشته نمودند به مهر
دور فلکم معنی آن کرد چنین که ناشادم


آدمی بر هوسش کرد هبوط از رضوان برین
کی پدر داشت مراو را جدا از بنیادم

ساکن خرابات مغان بودم بر بام زمان
مجمع عشق آورد مرا بر خانه دل و کرد آبادم

آهی آهسته بخوان بحر طویل شوردگیت
نشنوند مرغان ملکوت و دهند بر بادم

عبدالمجید پرهیز کار