یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چشم به راه آمدنت

چشم به راه آمدنت

آنقدر صبوری کردم
انتظار را ایستادم
که عاشقان شهر
به شاخه‌هایم دخیل می‌بندند.


بید از اضطراب خاک مجنون روئید
از خاکستر من
درختی می‌آید سرگشته
با شلوار لی و سیگاری بر لب

محمد طاهر جلیلی مرندی

عقل از من دیوانه تو بردی به نگاهی

پر شور و هیاهو شده این خانه به سازت
دل برده ای از من تو به هر غَمزه و نازت

در خندۀ تو چیست؟ که آتش زده جانم
گو حل کنم سِر نهانیست به رازت

عقل از من دیوانه تو بردی به نگاهی
این بردن عقل را چه کسی داده جوازت؟

آغوش من آن قبلۀ گمگشته عشق است
وقت سحری،خوان تو در این قبله نمازت

ای دختر زیبای من ای هستی بابا
دنیای مرا ریخته به هم غمزه و نازت


ایوب محمدی

دل تنگ تر شدم، نمِ باران که زد غروب

دل تنگ تر شدم، نمِ باران که زد غروب
از سقفِ دل، چکیده سرم تا چه حد غروب

بیهوده در خودم چِقَدَر دست و پا زدم
از خود کجا گریزم از این حالِ بد غروب ...


دستی که ساحلم نشده بند را بُرید
تن می دهد به زندگی اش یک جسد ، غروب

همایون بلوکی

گفتم : که تو را چونی؟ ای بی خبر از حالم

گفتم : که تو را چونی؟ ای بی خبر از حالم
گفتا : که منم چون تو از درد دلم نالم
گفتم : که چه رخ داده ،این گردن و غلاده
گفتا : که تو هم مستی از ساغر آن باده
گفتم : که خطا کردم من‌ بر تو جفا کردم
گفتا : که به عکس تو من بر تو وفا کردم
گفتم : که به کوی ما ...دیگر نخرامیدی؟
گفتا : که خرامیدم حالم تو نپرسیدی
گفتم : که غم هجرت بشکسته دل ما را
گفتا : که صبوری کن ای لاله دل آرا
گفتم : که سر زلفت زنجیر دو دستم شد
گفتا : که همین فعلت آغاز شکستم شد


محمدحسن مداحی

ای هر دو لبم به خوانش تو

ای هر دو لبم به خوانش تو
یا هردوچشمم به خواهش تو
الله تویی و آگاه ز منی تو
امید دلم به تابش تو

ازاده دهقان بنادکی

آینه در هر نفس چهره نمای مَن یست

آینه در هر نفس چهره نمای مَن یست
چهره ی امروز در آینه ها رفتنیست
آینه ی دوست را بنگر و خود را ببین
آنچه نبینی زخود آنچه که نادیدنیست
گاه غباری زدل روی کدر می کند
صیقل صافی دوست رونق هر آهنیست
دوست صفای دل است مهر و وفای دلست
عیب نمای دلست ، گوهر افزودنیست
ما به صداقت خوشیم روی یک بی غشیم
روی نما ،رو نما روی تو ،گل دیدنیست
گل به زمستان و دی گوهر کمیاب ماست
گوهر کمیاب دوست تا به ابد ماندنیست


محمود رضا کاظمی

راه را پنجره را

راه را پنجره را
از چشم صنوبری
که در گوشه خیابان
آموختم
که به باد میگفت
اینجا ماندنی نیست
آنکه که ریشه ندارد...

دکتر ابوفاضل اکبری