یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پست ثابت

کاش فاصــــــــــلـه ها 
اجــــــازه مــــی دادن
 وقـــــتی قـــــ
ـــــلبــهـــا بــــــہ یــــاد هــــم می تـــپن
در کـــــنار هــــم بـــاشن . .

شکست حباب شیشه ایِ بغضی

شکست
حباب شیشه ایِ بغضی
که نگاه مغموم آینه را
خاکستری
و شرم عشق را
درانعکاس تلخندهایش
نهان کرده بود‌


فریبا صادق زاده

ای عشق گفته اند که از راه میرسی،

ای عشق در بزن که دلم سخت بی نواست
جانم ز شدت فراق همی غرق در عزاست

ای عشق سال هاست که در انتظار تو،
مو کرده ام سپید و دلم بحر غصه هاست

ای عشق خصم غم به دلم چنگ میزند،
در غار کهف دل بنه پا، بین که ناله هاست

ای عشق گفته اند که از راه میرسی،
وقتی که عاشقان تو را ناله در هواست

ای عشق گر بیایی و  پرسان شوی ز من،
گر بشنوی ز خلق که: او مرده سال هاست ،

سر نه به روی سینه ی پیمان که بشنوی
کاین دل هنوز در تپش گل عذارهاست


حسین جباری

از فصل خزانم

از فصل خزانم
عابری
با رد پای پاییز،
خودم را به تو می رسانم
امید آن که
باشی پشت پنجره
در انتظارم ؛
،،،
نمی خواهم هیچ‌
ازتو؛
تنها ،به یک خنده
امیدوارم
من هم می خندم
و یک رد پا
جا می گذارم
آن را به نگاه مهربانت
می سپارم ،
می رسد به پایان
دفتر عمرم ،
،،،
آخرشبی
به یاد آن روز شیرین
یک قاب عکس از خود
با ربانی مشکی‌
در طاقچه غبارآلود خانه
برجای می گذارم
ودر کوچه باغ خاطره
جان می سپارم


رحیمه خونیقی اقدم

هی خط زدم شعری جدید آمد
پاییز رفت و فصل عید آمد
حافظ نوشته غم‌نخور آری...
اینبار در شعرم امید آمد...

من با تو ما، در روز بارانی
بی چتر‌ها، شال زمستانی...
مابین مردم بوسه می‌گیریم
دیگر بس‌است آغوش پنهانی


سانیا علی نژاد

کردی تو ویرانم ولی من دوستت دارم هنوز

کردی تو ویرانم ولی من دوستت دارم هنوز
از هر خیابان بی تو من بیزار بیزارم هنوز
رفتی و دور از من شدی گفتم که اصرارت کنم
ترسیدم از دستت دهم چون من گرفتارم هنوز
دنیای بعد از تو مرا تنگ است و تاریک و سیاه
این مرده ی در قبر را شب ها پرستارم هنوز
گفتی که میبینم تورا یک شب به رسم قبل ها
قولت چه شد ای نازنین؟ زان روز بیدارم هنوز
میترسم از زخم غمت ناله کنم آخر شبی
باشد به فکر قتل من این عشق خونخوارم هنوز
مانده است دست حسرتم بر روی دست دیگرم
دستم ببستی تو ولی در شعر معمارم هنوز
جانم فدا کردم در آن سالی که بودی پیش من
جانی ندارم در تنم ، در اسم جاندارم هنوز
چون سوختم در دوریت پروانه ی شمعت شدم
با من نگو از عافیت ؛ در سیل میبارم هنوز
ای کاش کاغذهایمان تا بی نهایت جای داشت
شعرم به پایان شد ولی دردیست بسیارم هنوز


پارسا کیادلیری