یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جنگل ندارد زبانی مگر عریانی

جنگل ندارد
زبانی مگر عریانی
باگیسوانی آشفته
رقصان
وچشمانی سبز
که طعنه به دریای آسمان زده است
سکوتم را بکش
با فریاد
دکمه هایت خود اشارتی دگرگونه است


ابوطالب احمدی

نکنم شکایتی من،زجفای دشمنانم

نکنم شکایتی من،زجفای دشمنانم
منِ دل شکسته نالم،زخطای دوستانم

به درونِ سینه آتش،سرِخشم آشنایان
شده شعله وربجانم،که بسوزد
استخوانم


دلِ خودبه هرکه دادم،به تمسخرم
گرفته
به کنایه هامداوم،زندآتشی بجانم

زجفایِ بیوفایان،بنگربه اشک چون
خون
که بسانِ ابر هردم،بچکدزدیدگانم

نه اُمیدآرزویی،به چه این دلم کنم
خوش
که دگر نمانده بهرم،نه دلم نه دلستانم

به جنون رسیده ام من،رهِ چاره ای
ندارم
به کجاتوان گریزم،مَنُ جسمِ ناتوانم

دلِ من زَدردپُرشد،به کجاست یک
طبیبی
که علاجِ دل نماید،دلِ صافِ مهربانم

سخنی ز شکوه کو گو،تو (خزان) ز
آشنایان
که زَآهِ آتشینت،چوبسوزداین زبانم


علی اصغر تقی پور تمیجانی

موجِ آتش آمد و عشق روان رقصان کرد

موجِ آتش آمد و عشق روان رقصان کرد
هستی و مارا باهم بکران یکسان کرد
جان ما دلواپس از عشق روان حیرانست
موجِ آب آمد و جان را بروان درمان کرد


رضا فریدونی

چون طعم شیرینِ

چون طعم شیرینِ
اناری سرخ،
هدیه کن بر کوچه پس کوچه های
پائیزی دلم،
لحظه ی دیدارت....


اعظم حسنی

تو هم اگر جای من بودی

تو هم اگر جای من بودی
با شیار سقف دوست میشدی
رنگ می‌دیدی بر تن دیوار‌ها
مور مور از بنیادِ پوست میشدی
پاس می‌داشتی نور پنجره‌‌ را
محو چیزی که پشتِ اوست میشدی
می‌فهمیدی چرا شب‌ها بیدارم
اگر با خبر از آنچه آرزوست میشدی
با نقطه‌های کور در بد نشینی
خالق آنچه که نیکوست میشدی
ساحر زیبایی‌ها تردستِ پاک‌دست
راست‌تر از هر چه جادوست میشدی
ماده حل می‌کردی در خجالت احجام
جِرم شومینه‌‌ای که می‌سوخت میشدی
پژواک خانه را در نظرها می‌پختی
نوایی چون فلوتِ سرخپوست میشدی
ناجی فضا چاشنی توده‌های تهی
پیرو سبکِ مغز معمار بازوست میشدی
معمار نبودی تا بفهمی چه راحت
جذب کالبدی که ماجراجوست میشدی
بی‌گمان کاشف حس مجنون وقتی
چشم لیلی پشتِ گیسوست میشدی


مجتبی سلیمانی پور

توی اوج پول و قدرتم باشیم

توی اوج پول و قدرتم باشیم
هر دقیقه دو نفس
روزی چند وعده غذا
روزی هشت ساعت به خواب نیاز داریم
از زمین و آسمون توی خطر
از یه لحظه دیگه هم بی خبر
دست آخرم از این دنیا میریم
پس بیا تا وقت داریم کاری کنیم
با گذشت و بخشش و مهربونی
لذت زندگی خوب و قشنگ و حس کنیم
لذتی که ما ازش جون میگیریم
لذتی که پر و بال ما میشه
ما رو تا قله هستی میبره
لذتی که بهترین توشه میشه
لذتی که تا ابد
با ما همسفر میشه


جواد صفری

الهه‌ی عشق و نگهبان شب است

الهه‌ی عشق و نگهبان شب است
عمق نگاهش را که دیدم کوکب است

این حکایت آشنایی با شب است
غریبه چشمان با خواب، تن در تب است


میلاد محمدیاری