یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در تکاپوی دلم

در تکاپوی دلم
قایقی خواهم ساخت
ببرد پیش تو افکارم را...
من و مرغان مهاجر اینجا
به تو می اندیشیم
و تو در گوشه ی دلگیر اتاق
قاب خالی مرا می بینی...
تو پر از خاطره ای
می رسد باز دلم پیش دلت
و تو خواهی خندید

من در آیینه ی چشمان تو
خواهم رقصید
و چه زیبا دلم آوار دلت خواهد شد
چه صفایی دارد
که تو باشی و من و ثانیه ها..‌.


نرگس درخشان

این حس دل انگیز

این حس دل انگیز
همان
عشق اهورایی و پیری قشنگی است
که از موهبت دولت یار است
دیوانگی و دلبری
با حضرت دلدار که دچار است
یک عمر، که کم نیست
این قصه قشنگ نیست...؟


سپیده رسا

برایم سیب ها را دست چین کن

برایم سیب ها را دست چین کن
سرخ سرخ
برای آمدنت
هر روز
سبدی کنار رودخانه بی سیلاب رها میکنم
شاید
باران ببارد
در سبد خالی بی جانم
و رها از هر ستیزی
سیب شوم در کلام تو
شاید
روانه شود قطره ای
بر بلورین سپیده دم
بی گناهی ام
و شاید خنجر باشی
در گلوگاهم
سرخ سرخ
و زبان حقیقت ام شدی
ابدی
صدای شکستن نور می آید
به گمانم برایم سیب آوردی

شهناز اعتمادی

رد تو

رد تو
درست مثل رد پای ماهی
برآب است
خودت رانشان بده
شب شد


ابوطالب احمدی

سلامت میکنم

سلامت میکنم
تا بدونی
حتی اگر فرسنگ ها ازت دور باشم
باز سلامتی ات را میخواهم
چرا صبح سلامت میکنم
چون همه انرژی خوب جهان
در صبح جمع میشه
پس تو هم بپذیر
که سلامتی تو
درمان همه دلتنگی هامه
پس دلتنگی من
سلام من

سیاوش دریابار

حکم صادر کن برای این دل عاشق پرست

حکم صادر کن برای این دل عاشق پرست
در هوای عشق تو، من گشته ام ، چون بت پرست
پر ز حرفم ،ساکتم چون بی دفاعم ،حکم مجرم را نویس
نازنینا می نویسم داستان عشق تو با چشم خیس


رحم نکن به قلب من ، حکم مرا سریع بزن
عاشق و دیوانه شدم ، با من از عقل حرف نزن
حبس ابد حکم دهی بر دل دیوانه ی ما، من نکنم شکایتی
عاشق مبتلا منم، قاتل جان من تویی، وای عجب حکایتی

شعله ملکی

چه آسان شکستی توپیمانِ مارا

چه آسان شکستی توپیمانِ مارا
گرفتی تو نا دیده آن عهد ها را

چه دانستم آخر تو هم بیوفایی
نهی زیر پایت تو روزی وفا را

توگفتی که هستی به عهدت وفا
دار
چه شد پیشه کردی تو آخر جفارا

نمودی هزاران خطاهایِ بیجا
چسان چشم پوشی نمایم خطارا

جفایی مکن گر وفایی نداری
چرا می رسانی به جانم بلا را

برو نزد هرکس که خواهی هوسباز
چو نادیده بگرفتی آخر حیا را

نبین چون بسوزم ز دردی که دارم
نخواهم رسانی تو بر من دوا را

رساندی(خزان)را تو بر بینوایی
درآغوش گیرد ز جورت فنا را


علی اصغر تقی پور تمیجانی