یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باشد که مرا‌ باده نمک‌گیر کند

باشد که مرا‌ باده نمک‌گیر کند
از حاجتِ بیهوده مرا سیر کند...


جان‌را به‌ جوانیش عطا خواهم کرد
ساقی گذری اگر بر این پیر کند...


حسن‌کریم‌زاده

جانسوز ترین لحظه عمرم به سرآمد

جانسوز ترین لحظه عمرم به سرآمد
وانگه که از گم شده ی من خبر آمد
شد خرمن آفت زده ام سبز دگر بار
چون در شب آشفته ی چشمم سحر آمد
خوردم من از این هجر بسی خون جکر ها
وزداغ تو جان بر لب خون بر جگر آمد
ان دام چه بیهوده تنیدم‌ سر راهت
وان دانه ناچیز عجب مختصر آمد
خوش باش که بی دان دراین دام فتادن

تیریست که از سوی قضا و قدر آمد
یعقوب رها کن غم هجران پسر را
چون یوسف گم گشته ات ازچاه برامد

حسین قنبری عدیوی

آن سیه رویـان که بهتان می زنند

آن سیه رویـان که بهتان می زنند
از نفـاق است دم ز قرآن می زنند
ذره ای اخـلاق نـدارنـد در عمـل
با چه رویی حرف ز ایمان می زنند


سلیمان ابوالقاسمی

گرچه گفتنش برایم سخت‌ست،

گرچه گفتنش برایم سخت‌ست،
اما در حضور ستاره‌ها
من ماه را دوست دارم.

رها فلاحی

در تُنگ نگاه تو وو..

در تُنگ نگاه تو وو..
باله های نمناکم‌
هوایت را در برگرفته
در امتداد نفس هایت
آشفتگی گیسوانی
پریشان زده ام کرد
تا غروب چشم هایم
درآسمان شهر تو می بتابم
بدو ن اینکه پلک بزنم
و من در این پرده
تماشاچی خنده های زیبایم
ای آفریگار شعرهایم
ای سبک نگارشم
هستی ام در آغوش
بهار توست ...
و من از آزرم نگاهت
بهشت را سپری می کنم


فرهان احمدیان

اینجا سراب آرزوهای بر باد رفته است

اینجا سراب آرزوهای بر باد رفته است
آواز بغض های بر خون نشسته است
اینجا سکوت نغمه ز فریاد می زند
هر کس برای میل دلش داد می زند
اینجا دگر سر عاشق به دار هاست
عاشق شوی منزل تو کنج غار هاست
اینجا نه درد معنی درد و نه دلخوشی
لبخند روی لب بزنی آه و ناخوشی
اینجا تو را به مسلخ و فریاد می برند
دادی شود به خنجر بیداد می برند
اینجا گم گشته‌ی از تمامی رفتار ها شدیم
مات از تمام خطبه و انکار ها شدیم
اینجا هر کس برای میل دلش ساز می زند
حق می کُشد و نعره ز بیداد می زند


عبدالرضا اربابی