یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بی مایه ترین عاشق دیوانه تو بودی

بی مایه ترین عاشق دیوانه تو بودی
اندر کف نامحرم بدکار تو بودی
هر روز زما عشق طلب کرده و دیدار
شب در پی عیاشی اغیار تو بودی
در برق نگاه تو فقط حیله گری بود
روبه صفت و گرمی بازار تو بودی
مکاره بازار شلوغی تو در این شهر
افسونگر و جادوگر و طناز تو بودی
انگشت عسل گشت که جان گیری و افسوس

دندان زده انگشت ،و خونخوار تو بودی
رفت از تن ما رایحه عشق و محبت
آنکس بدنش عطر زصد یار تو بودی
بشکسته سبو، نیست دگر آب درونش
گر تشنه شدی علت این کار تو بودی
ما آب روانیم غم گندیدن مان نیست
گندیده‌‌ی این آب به مرداب تو بودی
دریا دل و چون کوه بجایم همیشه
صحرای نمک زار ،خس دیوار تو بودی
یک بادیه هستی و سراب است نگاهت
آن چرک نویس کف بازار تو بودی
هر روز به یک بازی از این درد دچاری
در دست طبیبان خطاکار تو بودی
شکر است،که این پرده‌ی اسرار دریده
مفعول خطا کار گنه کار تو بودی
زین پس به در خانه‌ی دلدار نشینیم
چون رهگذر کوچه و بازار تو بودی

عبدالرضا اربابی

عشق یعنی در خودت پیدا شدن

عشق یعنی در خودت پیدا شدن
عاشق هر کس بجز لیلا شدن
عشق یعنی اتفاقی از درون
عاشقی کردن نه از روی جنون
عشق یعنی خط زدن بر خط و خال
عاشقی کردن نه از روی خیال
عشق یعنی دیده را واقع بدید
عاشقی کرد و ز دنیا دل برید

عشق یعنی بر هوس خطی کشید
عاشقی یعنی ز دنیا پر کشید
عشق یعنی مادرت در خنده ها
عاشقی یعنی جدا از فتنه ها
عشق یعنی ناله های نیمه شب
عاشقی یعنی ذکاوت در طرب

عبدالرضا اربابی

اینجا سراب آرزوهای بر باد رفته است

اینجا سراب آرزوهای بر باد رفته است
آواز بغض های بر خون نشسته است
اینجا سکوت نغمه ز فریاد می زند
هر کس برای میل دلش داد می زند
اینجا دگر سر عاشق به دار هاست
عاشق شوی منزل تو کنج غار هاست
اینجا نه درد معنی درد و نه دلخوشی
لبخند روی لب بزنی آه و ناخوشی
اینجا تو را به مسلخ و فریاد می برند
دادی شود به خنجر بیداد می برند
اینجا گم گشته‌ی از تمامی رفتار ها شدیم
مات از تمام خطبه و انکار ها شدیم
اینجا هر کس برای میل دلش ساز می زند
حق می کُشد و نعره ز بیداد می زند


عبدالرضا اربابی

نشود یاد تو بیرون به سرم هست هنوز

نشود یاد تو بیرون به سرم هست هنوز
گاه گاهی دل من واله و سرمست هنوز
داغ عشقی که بر این دل زده ای خاطره شد
گرچه فارغ زمنی ،غیبت تو هست هنوز
شعله ور می شود این دل زتو و رنگ رخت
لیک هر جمله زتو در نظرم هست هنوز
سالها خون جگر خوردم و خون دل ماندم
رفت ایام خوشی خون به دلم هست هنوز
دور خود با تو دگر دایره ای نقش کشم
چشم من خارج از این دایره ها هست هنوز
تیغ بر پیکر بی جان من اینجا بزنند
جای زخمی که زدی بر تن من هست هنوز
یادگار است دگر گر چه ز بی مهری بود
عاقبت خاک شود پیکرم، آن هست هنوز
استخوان سوز شد این سردی بی مهری تو
باز آتش به تمام بدنم هست هنوز

چاره کردی که دگر ره به ره خویش زنی
رفتی از راه خودت رد تو اینجاست هنوز

عبدالرضا اربابی

کاش یادت از خیالم می پرید

کاش یادت از خیالم می پرید
یاد تو از حس وحالم می پرید
کاش یک دم بی‌قرارم می شدی
مثل من دیوانه هر دم می شدی
کاش هچون من دلت پر درد بود
سینه‌ات سنگین ز آه سرد بود
کاش اشکت هچو من خشکیده بود
چشم هایت رو به ره خشکیده بود
کاش آن قلبت برایم می تپید
از دو چشمت خون برایم می چکید
کاش نجوای تو در گوشم نبود
جام عشق تو دگر نوشم نبود
هست یادت جمله در رویای من
گر چه رفتی از دل و دنیای من


عبدالرضا اربابی