ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
تو هم اگر جای من بودی
با شیار سقف دوست میشدی
رنگ میدیدی بر تن دیوارها
مور مور از بنیادِ پوست میشدی
پاس میداشتی نور پنجره را
محو چیزی که پشتِ اوست میشدی
میفهمیدی چرا شبها بیدارم
اگر با خبر از آنچه آرزوست میشدی
با نقطههای کور در بد نشینی
خالق آنچه که نیکوست میشدی
ساحر زیباییها تردستِ پاکدست
راستتر از هر چه جادوست میشدی
ماده حل میکردی در خجالت احجام
جِرم شومینهای که میسوخت میشدی
پژواک خانه را در نظرها میپختی
نوایی چون فلوتِ سرخپوست میشدی
ناجی فضا چاشنی تودههای تهی
پیرو سبکِ مغز معمار بازوست میشدی
معمار نبودی تا بفهمی چه راحت
جذب کالبدی که ماجراجوست میشدی
بیگمان کاشف حس مجنون وقتی
چشم لیلی پشتِ گیسوست میشدی
مجتبی سلیمانی پور
خـدا در ساختِ من اغماض کرد
خاک و گِلـش کمی سنگ داشت
شیرین لایـق بـیستون نبود اگر
فرهاد جـای تیشـه تفنـگ داشت
طعم فریب را در کودکی چشیدم
دستپخت طبیبی که سُرنگ داشت
و چقدر شـب در سلطهی سکوتم
چکهی سینک حُکم هونگ داشت
قناریها تن به پرواز میزدند اگر
قفس مثل دریا جای نهنگ داشت
حقیقت هرگز پایـمال نبود شـاید
اگر خدا فرشتههایی زرنگ داشت
شعر گفتنم لابد بـلغور اسـت اما
غالباً عمیقاً منظوری قشنگ داشت
در درونم چه بد میگذشت وقتی
خودِ بیشعورم دردِ فرهنگ داشت
حاصل دوستی گریه با خنده چون
غم و شادیام وزنی هماهنگ داشت
در پی خودشناسی بارها گم شدم
بلا با تکلیف دائماً سَرِ جنگ داشت
بارها کندم و کاویدم و کافی نبود
گنج زندگی دشمنی با کلنگ داشت
این هستی گمانم هستِ من نیست
ترازوی خدایم حُکم آلاکلنگ داشت
مجتبی سلیمانی پور
از این به بعد من تنهایم و درههای زندگی
چشمم تار میبیند سرشت سوسو میزند
از مادر خاطرههایی ماند سینهی گلدانها
و گلهای دلتنگی که زار از نبود او میزند
پنجره خانه بیپرده هم با نور غریب شد
پیراهن روی طناب را باد دارد اتو میزند
عشق نیست مادر نیست خواهر کجا بود
این حرف را آینه با من رو در رو میزند
سرد شدم هم دمای سنگهای پای دیوار
ترکهای سقف طرح موی او الگو میزند
پاها پوچ و دستانم گل به دست ساکن
دلم اما سراسیمه دم از جستجو میزند
کجا؟ نمیدانم چرا؟ نمیدانم کور شدم
گونههایم زیر بار اشک ناچار زانو میزند
مرزی ندارد این غم رشتهکوه بیپایان
طنین صدای مادرم آتش به کوه میزند
مجتبی سلیمانی پور
ماندهام کجای قصه با چه آمیزم؟!
یا عشق به دوش خویشتن آویزم
ماندهام یا شبها شکوفه میزنم
یا در بیداری روز چون برگ پاییزم
ماندهام اینجا کجاست که هستم؟!
از حقایق روی خلایق چشم بستم
ماندهام کنار تنهی تاریکی افسون
کاش تبری میدرخشید در دستم
ماندهام اینجا یا آنجا کدام است؟!
شر به پا کرده از دست خدا مست
ماندهام کمین رازی گریهی آهسته
چشم جهانبین را اشک مدام بست
ماندهام تب صبرم را دوا چیست؟!
خود انگاری به افکارم روا نیست
ماندهام پشت دروازه دلواپسیها
کاش میفهمیدم آنجا خدا کیست
ماندهام سنگین و شلوغ و میلرزم
با همه در عالمی تنگ وَلو بیمرزم
ماندهام وقتی فهمیدم بیانتهاست
از دست هر آنچه میدانم میترسم
مجتبی سلیمانی پور
کجایی؟
در کدام سکوی پرتاپ؟
در کدام طلوع مهتاب؟
منتظرت باشم
در کدامین استجابت؟
انتظار پر از جراحت
کدام؟
کدام رنگ را دوست داری؟
قرمز، سبز یا آبی؟
آبی!؟
بخدا اینجا آبی را نمی فهمند
به قرمزی های سبز می خندند
چه بپوشم؟
لباس بی رنگ اهورایی؟
پولک مثل پری دریایی؟
هدیه چی؟
سمرقند و بخارا را؟
سر و دست و تن و پا را؟
فواااره
بگو کِی می جوشی؟
چقدر مانده
تا تو، تا بی هوشی؟
آتشفشان
کِی آید خروشی؟
وجودت را
بگو کِی می پوشی؟
مجتبی سلیمانی پور