یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

الا یا ایها الساقی چه غوغا کردی در دلها

الا یا ایها الساقی چه غوغا کردی در دلها
که با دیدار اول من ز یادم رفته مشکلها

گِل و گُل را یکی بینم چه ها کردی تو با چشمم
چو تصویرت مجسم شد برابر شد گُل و گِلها

همان چشمت که مارا دیدو لبخندبه لب آمد
همین لبخند جانانه بسوزاند غم دلها

اگر خواهی برای آن لب شیرین تفکر کن
ولی گویم که این کارت نباشد کار عاقلها

در این دنیا بشو عاشق که هرکس غیر این باشد
تمام عمر تو جز این نباشد چیزی حاصلها

سلامی من به تو کردم اگر دادی جواب من
سپس دریای من باش و باشم چو ساحلها

از این عشقم در این دنیا تو میدانی چه کاری شد
قماری من به پا کردم به مجلسها و محفلها

وفا گوید در این عالم نباشد عاشق و معشوق
جهنم باشد این دنیا ز پوچی ها و باطلها


امیر حسام دیناری

عآرف به نفسِ خویشتن باید شد

عآرف به نفسِ خویشتن باید شد
از نهآدِ دل
حق را باید جُست...
به دور از هموار بودنِ راهِ عزلت،
اِنزوا
با همه چیز درآمیخت و
با هیچ چیز آمیخته نشد
خورشید زیبا نواخت در این بیخوابی
هیهات
که روشن دلی بیدار نشد
یا بشود بیداری


سارا اسدی زهرائی

ضیافت خدا

امشب به جای چله
به ضیافت خدا می‌روم
دل عاشقان را امانتش می‌دهم

که در این شبِ مدید
نگهدار دل غمینشان باشد

چه فروتن عاشقانی
که هر شبِ فراقشان
یلدای بی پنهایست

مُروا میگیرم به نیتشان

ندا آمد:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید

(حافظ)

علیرضا یوسفی

دلا... این همان پنجره است

دلا... این همان پنجره است... زیر آن برف تو را میبینم...
با تو از خاطره و عشق سخن می‌گویم...
صد حیف که تو آن لحظه سکوتی و سکوت...
ومن آن دم...لابه لای سایه های آن سکوت... عشق تو را می جویم...


محمد وطن زاد

تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان

تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان
تو لبخند بهاری در شبستان
تو زیبایی چو خورشیدی که خفته ست
به پشت کوه و از چشمی نهفته ست

یلدا را گفتم..
گفتم تو را به نام بلندت میشناسند
نه به گیسوی کمندت..

پیروز پورهادی

من تا تو سالها طول کشید

من تا تو
سالها طول کشید
چون واکنش پنج عنصر
به زمان
با یک اصل
گل رز هر چقدر هم زیبا ، خار دارد
تا کمرگاه دودکش
خاکستر است و خلوار
تنور تافته
پختن نان و چانه ی خمیر
پهن
در محراب
من مورب و تو لوزی
پنجره ها مشبک و رنگین
آنجا
دیوار چینی ست
سفالین
در زمستان برایت ، آغوش مادرم
چون هوای ایران
متغیر
تند و روشن
باد و طوفان ، و کویری ، و بارانی و جنگلی
در من برای تو
گویش هاییست
با
روزنی
پرده ای
گنبدی
و دری ، چوب چناری
در این
دیوار کاه گلی
پنجره
برج کبوتران خواهد بود
و اتاقت صندوقی پر از پرتقال
با ته رنگ کهن فیروزه ی نیشابور
تا قافله ات
استراحت کند در من


فرهاد بیداری