یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دردام صد بلایا.عشقت کشیده مارا

دردام صد بلایا.عشقت کشیده مارا
ای ماه من ز لطفت،بامن بکن مدارا

کردی مرا اسیری ، دردام خود گرفتار
صیّاد من کجایی،بشنو تو ناله هاار

ازعشقت ای نگارا،مردم ز دردجانکاه
گویید بر طبیبی ، بر من دهد دوارا

درقلب مان نشستی،کردی مرافراموش
کی می روی ز یادم ،ای بی وفا نگارا

گر میروی زپیشم، آهسته گام بردار
بنشسته دل براهت،بنگر تو زیر پارا

بنمانظربه حالم،هستی طبیب دردم
از روی مهر دلبر ، بخشا بما شفا را

درعمرمن توجانا،غیرازجفاچه کردی
گویاتوای حبیبم ،گم کرده ای وفارا

بنگر(خزان)به عمرش،نالدهمی زدردی
ای مهربان طبیبا ، درمان نما بلارا

علی اصغر تقی پور تمیجانی

در لخته‌گاهِ خاطره‌های پریشان

در لخته‌گاهِ خاطره‌های پریشان
یک‌ روز
خون عشق تو در من
باز خواهد ایستاد

تو هستیِ سبزت را
در من نخواهی ریخت
و در آشوبِ باد و جنگل
نمکِ سردِ دریا
بر من خواهد نشست


خدنگِ رها شده‌ی عشق
بر نقطه‌ی آغاز خویش
فرو خواهد آمد
در لخته‌گاهِ خاطره‌های پریشان
آن‌جا که یک‌ روز
خون عشق تو در من
باز خواهد ایستاد.

حسین صداقتی

بر خنده‌ی نگارم، بُوَد بسی شررها

بر خنده‌ی نگارم، بُوَد بسی شررها
دوری ز روی ماهش،دارد بسی ضررها

از لب های سرخش،جانا که می برآید
آن حرفهای شیرین،دارد بسی گهرها

دانم که می نداند،دیوانه کرده من را
قرابت جان بر او، دارد بسی اثر ها

ترسم که روزی از او ،جدا همی بمانم
از آن روزی بترسم،که خاک شود به سرها

از رخ همچو ماهش،دانی مجید تو آخر؟
از دلبر خود گو تو،که داری تو خبر ها؟

مجید سروری

آسمان را رنگ آبی مظهرش آسایش است

آسمان را رنگ آبی مظهرش آسایش است
رنگ زیبا رنگ رویا رنگ در فرمایش است
در میان دختران سر زمین جنگی  بپاست
دختران سرزمینم  پاک و بی آلایش است
افتخار ما شودند این حوریان نو سرشت
ماهران عشق باشند طاهران  زایش است
تاج گل باید زنم  این  پاکرویان را بهشت‌
وه چه زیبا دربهشتم کیمیای سازش است
گیسوان پاکشان را  رنگ  سیمین  میزنیم
مادران سرزمینم ناز نعمت خواهش است
بوسه زن از پای دختر مادر فرد است اوی
حضرت مریم شوند وروشنای تابش است
جعفری از عالم عشق حسرت گل را کشید
ای سپیده عالم عشق عالم فرسایش است


علی جعفری

با یاد عشق او به دلم اضطراب ریخت

با یاد عشق او به دلم اضطراب ریخت
بر لحظه های پُر غم و دردم شتاب ریخت

در آسمان زندگی هر لحظه با عبور
از رد‌ّ پای او به گمانم عذاب ریخت

شبهای خستگی به دفاع از تصورش
بر جان زخمی آتش خشمی مذاب ریخت

در خواب دیده ام که شبی در کنار او
از عشق نامراد ز چشمم شهاب ریخت

با التهاب عقل و خیالم به روی عشق
یک اشتباهُ دل کَرَمی بی حساب ریخت

یک‌ عمر من ارادت و از او فقط عذاب
در حکم ِ جایزه به دلم التهاب ریخت


فریما محمودی

در جوانی با غرور افسار گسیخته

در جوانی
با غرور افسار گسیخته
به تاوانِ درس های هرگز نیاموخته در پشت نیمکت ها
عمری را بها میدهیم...
ندانستیم و سرسام آورانه تر
از مادران همیشه بی حوصله مان
نپرسیدیم
در زمانه تان چگونه باید زیست؟؟؟

نیلوفر سرتیپی