یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ما از آن زخم خوردگانیم

ما از آن زخم خوردگانیم
که فلک را شد ندامت
دل بگفتیم، جان جهیدیم
هست امید ، تا هست وصالت

نیلوفر سرتیپی

در جوانی با غرور افسار گسیخته

در جوانی
با غرور افسار گسیخته
به تاوانِ درس های هرگز نیاموخته در پشت نیمکت ها
عمری را بها میدهیم...
ندانستیم و سرسام آورانه تر
از مادران همیشه بی حوصله مان
نپرسیدیم
در زمانه تان چگونه باید زیست؟؟؟

نیلوفر سرتیپی

خبرت هست مرا غمی در ژرفِ خویش بلعیده است؟

خبرت هست مرا غمی در ژرفِ خویش بلعیده است؟

خبرت هست در این اتاقکِ سرد و عبوی،
کنجِ خلوت دلهره ها، من تو را می جویم؟

خبرت هست سیه چشمان تو در قاب عکس،
غنیمت میبرد جان از تنم، هر آن؟

خبرت نیست....
هیچ ندانستی و ندانی،
این منِ بی توست....

آری... این منِ بی توست....

نیلوفر سرتیپی

حرف پاییز که باشد، همه دردمندند،

حرف پاییز که باشد، همه دردمندند،
پاییز به تنهایی، خود تمامیت یک اندوه انکار ناپذیر است،
گویی که دنیا نقاب سرورش را در این فصل برداشته
و
سرخ کرده های صورتش با سیلی، در بهار را بی وقفه می بارد....
و
بوی خاک باران خورده اش هر رهگذر را به دمی بس عمیق وا میدارد....

اینک غم پیراهنی تازه برتن کرده. گستاخانه نامتحمل ترین عاشقان را به بند جدایی میکشد....
مثل اینکه، باز برایمان خواب دیده است، کاش خدا،،، جایی پنهانمان میکرد....

شاید روزی امد که پاییز، پاییز نبود... جوانه
زد
سبز شد
و بی رنگ و رو بر زمین نریخت....
شاید روزی پاییز گریه هایش را پس گرفت...

نیلوفر سرتیپی