یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از پشت پرچین های باغ

از پشت پرچین های باغ
آن جا که درختان
در پیچ و تاب برگ‌هایشان
جشن گرفته اند ؛
بوی پاییز می آید
بوی باران
بوی عشق
بوی تو
از پشت پرچین های باغ

((سهیلا سبزه کار))

گل ممنوع من بر چیدنت کمی آزار میخواهد

گل ممنوع من بر چیدنت کمی آزار میخواهد
عاشقت می شوم اما کمی اقرار میخواهد
طعم لبم تلخ است و شرینش بکن ای یار
بیمار شده ست قلبم کمی انار میخواهد
ببین سیاهی شاتوت پغمان پشت چشمانت را
کمی نزدیک تر شو لبم گیلاس ننگرهار میخواهد
این که بوسیدنت ممنوع باشد مٌفتی بیکار میخواهد
گفتی که عطر مرا از پشت گوشی حس کنی , حتماً
عاشق دیوانه یا ناشاعر بی روگار میخواهد
کشنده ست خیال بوسیدنت ممنوع برای یار باشد
ببین دنیای نامرد که منصور را به پای دار میخواهد
زبانم لال اگر گویم از زلرله تٌرک چشمانی
مگر دیوانه ام ؟ کوه را بر سرم هموار میخواهد

عبدالمتین کریمی

پـرده برکـش زان رخ زیبـا, رویت دیـدنی است

پـرده برکـش زان رخ زیبـا, رویت دیـدنی است
تاب زلفت و پیچش هر تار مویت دیدنی است
سـاغـرم را پـرکـن از آن بـوسـه هـای آتـشـیـن
رنگ دلچسب شراب اندر سبویت دیدنی است
مـرمـرین گردنت چونان صـدف صـاف و سپیـد
جایگـاه بوسه چـون زیـر گـلویت دیـدنی است
مــونـسِ تنــهائی مـن, قصـه ای از عـشـق گـو
رقص لب با قصه وباگفت وگویت دیدنی است

بـا هـیـاهــو پـشـت دیـوارت نـوازم تـار و نـی
تا بگوئی هم نوا و, های و هویت دیـدنی است
بـارهـا در شـعـرهـایـم گـفتـه ام از عـشـق تـو
شهـره در باغ تغزل خلق و خویت دیدنی است
گـفتـه بـودی آرزویـم تـا ابـد آغـوش تو است
گـفته بـودی تـا بـدانـم آرزویـت دیـدنی است
ای عسـل بـانـو, نـکـوئـی را نـگـر حیران بگفت
اجتمـاع عاشقان بـر درب کـویت دیدنی است

عباس نکوئی

وقتی عشق به پایان می‌رسد

وقتی عشق به پایان می‌رسد
بدان که عشق نبوده است،
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد.

محمود_درویش

دیشبی یاد رُخ یار , بر عرش طوفان خورده, افغان کرد مرا

دیشبی یاد رُخ یار , بر عرش طوفان خورده, افغان کرد مرا

در حصار تنگ آن مستِ نگاهش , دیده غلتان کرد مرا

ناوک حسرت نگارم ! بر کویر تشنه افتاد و رُبود صبر مرا

التیام از کام یار محرم تیغال شکر , جُست , شد درمان مرا

مانده ای, حسرت به دوران جوانی , ملتمس شد آیینه ها

همچو دُرنایی به امّید مهاجر , آن من باش و مُنوّر کوچه را

دوست میدارمت حتی ز دور,حس بودن گرچه من دارم تورا

درد دارد تا ابد, تا استخوان , دارمت بر سینه ام پنهان تورا

ای فلک نفرین به رسمت ,خون دل گشتن شده آئین مرا

میشکافد سنگ سخت بی کسی ,با سماجت عقده ی آئینه را

با هوایش , هااای هااای این نفس, هووو هووو میشود زخم مرا

مانده آن بوسه به لبهای دو عاشق ؛ رسم آتش گیردش دامان مرا

می کند گریان چُنین فریاد عشقی بر بیابان , تیشه را , تشنه را

صبر ایّوبی نماند و شد بسر , ایّها السّاقی باز گردانم فروغ دیده را


مینا محمدی