یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پرسه بزن حوالی شعر لب های من

پرسه بزن حوالی شعر لب های من
مثل آفتاب تابستان
بر تن گُل های آفتابگردانِ
دشت دامنِ گُلدارت که
رگ های خشکیده اَم جان دوباره بگیرند،
خورشید من..؛
غرور مرا تماشا کن که
بی تو تمام واژه ها چنگی به دل نمی زنند
بیا و زُلف طلائی اَت را
بریز روی شانه های خسته ام
تا زیر سایه ی خیالت
برایت غزلی ناب بشوم!

مرتضی سنجری

کاش هنوز هم، به هم

کاش هنوز هم، به هم

دروغ‌های کودکانه می‌گفتیم

این حقیقت عریان بی‌حیا

به چه درد می‌خورد؟

(قدسی قاضی نور)

فقط خدا

~ته،ته،ته همه ی ناامیدی ها نداشتن ها

هر شب با اشک دیده، وضو می گیرم

هر شب با اشک دیده، وضو می گیرم
وبر سجاده‌ی عشق
نماز وصال، می گذارم....


اعظم حسنی

با قدم‌های من راه می‌رود

با قدم‌های من راه می‌رود

مردی که دستانش را

در جیب بارانی‌اش جا گذاشته

و چشمانش را پشت قاب یک عینک

به هر کس که می‌رسد

سر تکان می‌دهد

و هرگاه با نام کوچک من صدایش می‌زنند

بر می‌گردد

و همیشه پشت در یادش می‌افتد

کلید را در جیب بارانی من جاگذاشته

و مرا در خیابان.

(فریاد شیری)

من آتش بودم

من آتش بودم

و تو

       آب...

سال ها اینچنین

در آغوش هم

                 به خواب می رفتیم.

(کاظم واعظ زاده)