ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
فکر می کردم دوستم داری، فکر می کردم در قصه ی تو شخصیت اول هستم.
بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمی شوم اما حضورم ملموس است.
حالا می بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه ی تو.
حالا، دردش همینجاست، می بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست.
حالا
فکر می کنم اگر قصه ی تو، کتابی بود
مثل یکی از آن کتاب های زردی که مخابرات چاپ می کند، و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود....
جمع اضدادی که قدیم ترها می گفتند. جمع من و تو.
که خیالم راحت است تا دنیا دنیاست این جمع، ما نمی شود.
حالا فکر می کنم دوتا قصه ی جدا هستیم.
تو رمانی که خواندنت تا ابد طول می کشد،
من داستان کوتاهی که نخواندنم تا ابد طول کشیده است...
پوریا_عالمی
همدیگر را پیر نکنیم
باور کنیدهرکس درد خودش را دارد،دغدغه و مشغله خودش را دارد.
برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را، راحتی را.
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود.
آدمها آرام آرام پیر نمیشوند.
آدمها در یک لحظه با یک تلفن،با یک جمله،یک نگاه،یک اتفاق،یک نیامدن،یک دیر رسیدن،یک باید برویم و با یک تمام کنیم پیرمی شوند.
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند.
آدم را آدم ها پیر میکنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم.
چه کسـی
دانـد
حالِ
چشـم خستگـانِ
شـب زنـده دار را
جز آن که
شـب را
در انتظـار
آمدنِ گمگشتـه ای
سحـر کنـد
حیدر ولی زاده
من سالهاست
که قافیه ها را
به دوبیتی های چشمانت
باخته ام وُ
با همین شعرهای سپید
ساخته ام
علی سهامی
در تماشایت وجودم عشق را فریاد کرد
عطر تو در من جهانی ویژهتر ایجاد کرد
چشم مستت آخرش با تیشهای از جنس عشق
خانهی غم را درونم سست و بی بنیاد کرد
پیش تو در کوچهی دلدادگی بن بست نیست
عطر موهایت مسیر عشق را آباد کرد
با تو امشب شور و حالی تازه دارم ای عزیز
بودنت کاشانهی پر حسرتم را شاد کرد
تا ابد در قلب این دیوانهای شیرین من
قصهی عشقت مرا عاشقتر از فرهاد کرد
با تو هر شب قدرت شعرم فراتر میرود
ناز تو این شاعر دیوانه را استاد کرد
مهدی ملکی