ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
فکر می کردم دوستم داری، فکر می کردم در قصه ی تو شخصیت اول هستم.
بعدها با خودم گفتم شاید نقش دومی چیزی هستم که دیده نمی شوم اما حضورم ملموس است.
حالا می بینم هزار تا شخصیت دارد این قصه ی تو.
حالا، دردش همینجاست، می بینم در این هزار نام، نام کوچکی از من نیست.
حالا
فکر می کنم اگر قصه ی تو، کتابی بود
مثل یکی از آن کتاب های زردی که مخابرات چاپ می کند، و نام همه در آن است، باز هم نام من آنجا نبود....
جمع اضدادی که قدیم ترها می گفتند. جمع من و تو.
که خیالم راحت است تا دنیا دنیاست این جمع، ما نمی شود.
حالا فکر می کنم دوتا قصه ی جدا هستیم.
تو رمانی که خواندنت تا ابد طول می کشد،
من داستان کوتاهی که نخواندنم تا ابد طول کشیده است...
پوریا_عالمی