ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
زن که باشی....
درباره ات خیلی راحت قضاوت میکنند...
در باره ی لبخندت...که بی ریا نثار هر احمقی کردی
درباره ی زیبایی ات...که دست خودت نبوده و نیست
درباره ی تارهای مویت....که می گویند مردها را به وسوسه می اندازد...چه مردهایی!!!!
درباره ی روحت ، جسمت ، عشقت ، همسرت ، تفکرت ..و درباره ی تو و زن بودنت....
قضاوت میکنند و حکم صادر میکنند و در آخر هم همیشه تو مقصری...!
این احمق ها زیادند اما....
تو نترس و زن بمان...
نترس از تهمت دیوانه های این شهر خراب ...
که اگر بترسی ...رفته رفته زن بودنت را از یاد میبری...
دنیایی که در آن زن نباشد زندگی کردن ندارد...
تا بلند میشد
صدای خنده هایت
از بلندگوهای مسجد شهر
تمام مومنین
رو به سوی چشمانت
قد قامت الصلاه
امیرعلی قربانی
بعد از تو
در من باغ گریه ایست
که پروانهٔ دلم
باغبانی می کند
و عشق آدمکی می شود
که نمی گذارد فاصله ای
میان اشک هایم بنشیند
پرویز صادقی
نقاشها همیشه تصویر زنی را کشیدهاند
که تن میشوید یا شانه بر موهایش میکشد
و آنجا در کنار او آینهییست
و تو آنجایی ، نشسته در وان حمام
پشتات را خم کردهیی
خانه سرد است
همیشهی خدا زمستان سرد است
اما تو بر موهایت شانه میکشی
و برای خودت آواز میخوانی
گمانام یک لحظه دیدم
آنچه نقاشها دیدهاند
زنی نیمی دلباخته به خود
نیمی دلباخته به جهان
جان یائو
تو با پای تمام رؤیاها
از دوردستِ عشق می آئی
من با چشم تمام خواب ها
مقصد تو می شوم
تو هیچ وقت نمی رسی
و من هیچ وقت
از خواب تو بیدار نمی شوم
که من در بی خانمانی عشق
سکونت دارم
رو به بادهای فاصله
که درهای احساس مرا
به هم می کوبند
و من در حجم جیرجیر خاطرات
به تو می اندیشم
و روزگار عاشقانه ای که
می شد با تو داشته باشم
گاهی عشق یعنی همین
پرویز صادقی