یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زندگی به تنهایی ناقص است .

زندگی به تنهایی ناقص است .
تا عشق نباشد
زندگی تفسیر نمی شود ...

#احمد_شاملو

مرا حتی شده در‌حرف هم از خود بدان ای عشق

مرا حتی شده در‌حرف هم از خود بدان ای عشق
که هر کس دست کم‌ بر روی نقشه کشوری دارد

خواهر

خواهر

دارنده نگاه زیبا

پشتوانه خوبی

مهربان

دوستت دارم


صاحب هنر القای تاثیرات خوب

مجذوب کلامت

بگو تا سیراب شوم از بیانت

سبدصمغ اندود نفوذ ناپذیر

خواهر

یادآور استنشاق عطرگل یاس

احساس مشترک

آرام می شوم بایادت

آزاد می شوم درکنارت

رها می شوم درآسمان پرواز می کنم باصدایت

برروی سنگ مرمر باخط خوش می نویسم

خواهر دوستت دارم

شاعر: جابر قربانی

من در خیالم با تو چه زندگی ها که نکرده ام ...

من در خیالم با تو چه زندگی ها که نکرده ام ...
میدانی ؟!
من اوج نزدیک شدن به تو را هر شب درخیالم ترسیم می کنم ...
آن هم باتمام جزئیات ... !
دلم حالِ عجیبی می شود ...
آتش عشق از چشمانم شعله می کشد ...
مست می شوم ...
تو را می خواهم ... و کاری برای داشتنت از دستم بر نمی آید ... !!
تو را عاجزانه می خواهم ... ونیستی ... !
جای خالی ات چقدر درد می کند ...
تازگی ها درخیالاتِ خاکستری ام
در جنگلی که در هیچ نقشه ای ، و در هیچ جهانی نیست ؛
کلبه ی عشقمان را ساخته ام ...
ازهمان کلبه های چوبیِ دنج که آرزوی هردویمان بود و هیچ وقت سهممان نشد ... !
تو را می بینم ، که کنار رودخانه ی خیالم ایستاده ای ...
دستانت را پر از آب میکنی و به سمتِ من می پاشی ...
تو می خندی ... و جانم تازه می شود ...
قند در دلِ لحظه هایم آب می شود...
خیس می شویم و پاییز است ...
من سردم میشود ...
تو کُتت را در می آوری و روی شانه هایم می اندازی ...
من اما هنوز سردم است ...
برایم آتش روشن میکنی ، مبادا سرمابخورم ... !
کنار آتش می نشینیم ... من گرم نمی شوم ...
نگرانم می شوی ... مرا در آغوش می گیری ...
و در یک لحظه تمام سرمای نبودنت از تنم بخار میشود ...
وَه که چه امنیتی دارد این آغوشِ جانانه ات ...!
چقدر زندگی با تو زیباست جانِ جهانم ...
افسوس ... چقدر می خواهمت ...
و چقدر راه رسیدن به تو دور است و بعید ...
خواستنی ترینم !
تو را باید داشت ...
تو را باید زندگی کرد ...
به هرقیمتی که شده ...
حتی در خیال ...
حتی با چشم هایِ بسته ... !
و این معصومانه ترین حالتِ عاشق بودن است ؛
این که بخواهی اش ... حتی اگر سهمِ تو نباشد ... !

انسانم ! ساکت، چون درخت سیب !

انسانم !
ساکت، چون درخت سیب !
گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور، چون خوشه ی بلوط !

به جز خداوند،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود!؟

به درک که آفتاب به سمت ما نمی تابد

به درک که آفتاب
به سمت ما نمی تابد
ما به پنجره بودن ادامه می دهیم
شاید
ته مانده ی اردیبهشت همسایه
به خواب ما برسد

شاید سیل
خانه ی ما را به سفر ببرد...

چه دلال ماهری ست قلب اَت

چه دلال ماهری ست قلب اَت
گاهی خودش را
حراج بازار پُر رونق عشق می کند..!

مرتضی سنجری

در چشم چه کسی جامانده ای؟!

در چشم چه کسی جامانده ای؟!
که به خواب هم نمی آیی...