یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گرچه می‌گفتند و می‌گفتم شب بلند و

گرچه می‌گفتند و
می‌گفتم شب بلند و
زندگی در واپسینِ عمر کوتاه است!
اما در ضمیرِ من ، یقین فریاد می‌زد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است...
صبح در راه است، باور داشتم این را
صبح بر اسب سپیدش تند می‌تازد
وین شبِ شب، رنگ می‌بازد.
صبح می‌آید و من،
در آینه موی سپیدم را
شانه خواهم کرد..
قصه‌ٔ بیدادِ شب را با سپیدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...

نصرت رحمانی

به نام تو امروز آواز دادم

به نام تو امروز آواز دادم

سحر را

به نام تو خواندم

درخت و پل و باد و نیلوفرِ

صبحدم را

تو را باغ نامیدم و

صبح در کوچه بالید.

هر صبح زِ روی تو

هر صبح زِ روی تو
هم خانه ی خورشیدم...

تو از میان نارون‌ها،

تو از میان نارون‌ها،
گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نمیشد...

هر صبح،

هر صبح،
گنجشکی،
لب ایوانِ خانه
سر می دهد آوازهایی شادمانه،
جان مایه‌ی آواز او آزادی اوست
آزادی او چهره ساز ِ شادی اوست.
پرواز، آواز
آواز، پرواز
بر شاخه‌ها، بر بام‌ها،
تا دور دست ِ بی‌کرانه...
من نیز، هر صبح
اینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگ شعری، سرودی، می‌سرایم

با حسرت ِ پرواز ِ آن مرغ خوش‌آهنگ...

فریدون مشیری

صبح آغاز ماجرای جدیدی ست،

صبح
آغاز ماجرای جدیدی ست،
از دوست داشتنمان
وقتی، طلوع چشم های تو
شهر دلم را گرم می کند ...

صبح" یعنی بوی گل مریم

صبح"
یعنی بوی گل مریم
که سراسر شب را پر کرده بود
و حالا با نوازش حس بویایی ات
بیدارت می کند...
"صبح"
یعنی آغاز؛

آغاز یک عبور
ودریچه یک"سلام" ...
گوش کن! ...
در نبض کودکانه ی صبح،
این راز برکت است که می نوازد

دستی تکان بده

دستی تکان بده

به عشق

سلامی دوباره کن


لبخند بزن

صبح ، آغاز ماجراست


((عرفان یزدانی))