یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گرچه می‌گفتند و می‌گفتم شب بلند و

گرچه می‌گفتند و
می‌گفتم شب بلند و
زندگی در واپسینِ عمر کوتاه است!
اما در ضمیرِ من ، یقین فریاد می‌زد:
همتی کُن در صبوری،
صبح در راه است...
صبح در راه است، باور داشتم این را
صبح بر اسب سپیدش تند می‌تازد
وین شبِ شب، رنگ می‌بازد.
صبح می‌آید و من،
در آینه موی سپیدم را
شانه خواهم کرد..
قصه‌ٔ بیدادِ شب را با سپیدِ صبحدم
افسانه خواهم کرد...

نصرت رحمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد