یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با آن‌همه دشمنی که کردی

با آن‌همه دشمنی که کردی
بازآی،
که دوستی همانست


سعدی

نظری کن ای توانگر

نظری کن ای توانگر
که به دیدنت فقیرم...

#سعدی

ور سر ننهی در آستانش

ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟

گر هزارم جفا و جور کنی

#سعدی
گر
هزارم
جفا و
جور کنی

دوست دارم هزار چندانت.....

ما را تو به خاطری همه روز

ما را تو به خاطری همه روز
یک روز تو نیز یاد ما کن

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

- سعدی -

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی

بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت