یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست، صورتند و تو جانی

سعدی

خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست

خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست

سازگاری نکند آب و هوای دگرم ...


سعدی

سعدیا! گر نکند یادِ تو آن ماه مَرَنج!

سعدیا!
گر نکند یادِ تو آن ماه مَرَنج!

ما که باشیم
که اندیشه‌ی ما نیز کنند؟


سعدی

جز یاد "تو"

جز یاد "تو"
بر خاطر من نگذرد ای جان
با آن که به یک
باره‌ام از یاد بهشتی...


سعدی

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سر دست از دو عالم برفشاندی

پرسیدمش: چگونه‌ای و چه حالت است؟

پرسیدمش: چگونه‌ای و چه حالت است؟
گفت: تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم.

چون پیر شدی ز کودکی دست بدار
بازی و ظرافت به جوانان بگذار
قوت سرپنجه شیری گذشت
راضی ام اکنون به پنیری چو یوز

من اختیار خود را تسلیم عشق کردم

من اختیار خود را
تسلیم عشق کردم


سعدی

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

سعدی