یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مثل یه خواب عجیبه روزگار مه گرفته

مثل یه خواب عجیبه روزگار مه گرفته
ِ هجرت یه مرغ عاشق به دیار مه گرفته

لحظه های آسمونی پشت قاب دل اسیره
بغض تلخ اشک هامون مث فریاد کویره


ُ اینه رسم عشق بارون تو فضای غم گرفته
روی پلک لحظه هامون رو چشای نم گرفته

توی دنیایی که غربت روی هر لحظه نشسته
ُ حرفایی که دم رفتن حــرمت دل شکستــه

ِ گریه کن پاییزی من مث شبنم مثل دریا
روزگار مه گرفته خاطر س مثل یه رویا


میدیا جادری

نیم نگاهی به آسمان نمودم

نیم نگاهی به آسمان نمودم
او را بدیدم و جان خود تقدیم نمودم
او همان ماه بود. همان راه و چاه بود
صورت این دل هر چه شاد بود
گر زین درون دل هر چه ها که بود حالا یا که ناحاصل بود

گر صاحب این دیدار یارم
گر صورت این دل به دلم همچو سُرورَم

گوییا همان شکوفه ایم میان سرمای سوزان
گر سرما زند و سوزیم،ندانیم..
ما همان شکوفه هاییم که نگه دار خودیم
ما همان درختان بی برگیم که هوادار خودیم
گر شاهدی بر دلمان را که سپردند

این ابروان سیاه را که بر دلمان نشاندند
ما را بردند زین ز فکرت ره خلق
ما نرفتیم و ماندیم زین ز این جرعت
جاه و مقامی خواستار نیستیم
گوییا فقط خواستار خودِ خود زین جهانیم
گوییا بی روح دل،بی غم کجا شکوفه کرد؟
همان شکوفه های سوزانده شده در دل سرمای غم..
ای که خودت بودی و هستی تمام توان این دل بی توان
ای تو هستی یار این شکوفه های سوزان
بر بهر دلا سوزاننده شدن دلا یا که شکوفه ؟
همه کذب است
اصل تویی ،تمام نام جان و جوانب، بر سر این بنده ی نالایقی
تو همان نگه دار شکوفه های صورتی ، زین سرمای سوزانی
تو همان صاحب این و آن دل یارانی
با غم تو دل من رفت
هر چه بود زین دلم بعد تو گریان گشت...

محمد فلاح پور

آشنایم با ضوابط

آشنایم با ضوابط
با مناسب
کم توانم
پیگیر مردمانم
راهروهای مطب
شلوغ
صندلی چرخدار خالی
دیوار راهرو با لبه خارجی
در مسیرش پیشامدگی دارد
حسی در کف دستهایم مور مور
قبل از ورود پاگردها نمایانند
میله دستم را میگیرد
بین میله ها دستگیرمیشوم
ابتدا و انتهای پله ها بدون مانع
پاگرد بمن زل زده است
حالا اتاقک اسانسور از کف از گوشه سرک میکشد
وارد میشوم
اتاقک سیستم نمااهنگ طبقات را در گوش
فریاد میزند
پیاده میشوم
درک میکنم فضای انتظار را
میایستم و ب قفل درب مطب مینگرم
در انعکاس نور
در تضاد با کف
نوشته های روشن
روی زمینه تاریک
اول نوروز مطب دایر است .


کتایون طاعتی

آمدم خوش آمدم من آمدم خوش آمدم

آمدم خوش آمدم من آمدم خوش آمدم
خوش به دنیا آمدم، شوری به شعرم می زدم

آمدم تا بر جهان، شعر و غزل ها بِسپُرم
نمره ی آن ها اگر شد بیست، اما صد منم

تا کتابی از بَرم، ده ها کتابش آورم
در ریاضت و ریاضی، من ز هر کس سر تَرم

واژه ها را موشکافانه تداعی می کنم
شد بهار و آمدم با فصل نو، عاشق تنم

چون زیادی از خودم تعریف کردم من کنون
شعر خود کم می کنم چون من سعید عالمم


سعید مصیبی

به نقاشی می نگرم

به نقاشی می نگرم
همانگونه
که به تو
نگر کرده ام
و سپس در خاطرم...
تو را
بر خیالم
تو را
بر بوم دل تنگیم...
تو را
بر بوم نقاشی
می کشانم
همه رفته ی...
رُخ زُلیخاییت


بابک پولادی فراز

بزن مطرب ، سرودی تازه سر کن

بزن مطرب ، سرودی تازه سر کن
نگاهم با نوایت ، خیس و تر کن

دل من در هوای نسترن‌هاست
برایش شعر نابی را ز بر کن

احسان آریاپور