یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می دهد او هر دقیقه، دق مـرا

می دهد او هر دقیقه، دق مـرا
من چگــونه با هیــولا تا کنـم
چون ندارد خُلق و خـوی آدمی
تسـویه با خالق یکتـــــا کنـم


سلیمان بوکانی حیق

ای منجی انسان‌ها از رنج و پریشانی

ای منجی انسان‌ها از رنج و پریشانی
سرچشمه مهر و نور در خلقت وحدانی

انوار تو از لاهوت تابیده به ناسوت و
سر بر زده از آفاق در مشرق روحانی

امروز ندا آمد از غیب بخوان ای دوست
آیات خدایی را در ساحت انسانی

خورشید هدایت شد طالع ز وجود تو
در وحشت و تاریکی در عالم ظلمانی

از منت حق گشته نور تو در این دنیا
سرچشمه دانایی در وادی نادانی

مسدود شده راه افلاک ز یمن تو
بر راهسپاری اهریمن شیطانی

مهدی به نشستن در کشتی نجات تو
امید فراوانی بسته است و تو می دانی

ذکر صلواتی شد بر احمد و آل او
هر واژه این شعر پرشور که می خوانی


مهدی رستگاری

بادیدن

با دیدن ،
تکاپوی معصوم هر جاندار،
برای گریز ،
با دیدن وحشت هر غاز وحشی ،
که کپ کرده لای بوته های سکوت ،
و با دیدن هر پرنده ی تیر خورده ،
که از ترس می تپد قلب اش به تندی ،
بفهم انسان شکارچی آزادی ،
بفهم طعم شیرین زیستن را ،
و تفنگ ات را زمین بگذار ...

مهدی بابایی

در گوشه ی از زمان سیال ایستاده ام

در گوشه ی از زمان
سیال ایستاده ام
و هی شخم میزنم
خاطرات گذشته و حال را
ضمیرم
استعانت بارور کردن علف های هرز را دارد
و حسرت یک خوشه گندم
زیر دندان تردیدم باقی مانده
کوچه ی که در انتهای ان نشسته ام
منتهی میشود
به لجن زار بن بست
کاش ناف م
با ریسه ی خوشنامی پیوند میخورد
زمانی که
برش میدادند ناف بین دو عرصه را


مرتضی حاجی آقاجانی

سرا پا اگر دشنه ها خورده ایم

سرا پا اگر دشنه ها خورده ایم
ولی دشمنان را ز رو برده ایم
اگر جیب هامان پُر از خالی است
به دشمن نگر سد تو خالی است
چو شاهی سر افراز در این جهان
نماند عدو هم ز ما در امان
گواهی ما رأی بر بودن است
به راه شهیدان که راه من است
گواهی ما رأی بر عزت است
به تکلیف شرعی که برگردن است
منو یک منو تو اگر ما شویم
همان قطر باشیم که دریا شویم

امیر حسین حیدرخواه

برای پیراهنی که دکمه‌هایش را پیدا کرده

برای پیراهنی
که دکمه‌هایش را
پیدا کرده
و در کشاکش نوروز
به دنبال قامتی
برای اقامت است،
آغوشت را بگشا

تار و پود
هرچقدر محکم
روزی خواهد گسست
و چه بهتر آنکه
تن تو
آخرین چمدان من باشد ...


یاسمن جبارپور

دیدمت باز خاطراتت در سرم تکرار شد

دیدمت باز خاطراتت در سرم تکرار شد
دیدمت باز کهنه زخم خفته ام بیدار شد
یادگارت غصه و درد و دلی تبدار شد
عشق من بی من تو هم حال دلت بیمار شد ؟
گفته بودی هم مسیریم تا ته دلدادگی
پس چرا تنها رفیقم پاکت سیگار شد؟
می‌فریبم قلب خود را از سر خوش باوری
خواسته اش ترکم نبود حتما که او وادار شد


احسان کشاورز