یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روی تو روبروی خود دیدم و صد فسوس که

روی تو روبروی خود دیدم و صد فسوس که
جوهر عشق ما دگر رنگ حنا به خود نداشت

عابد بلوچزهی

چه میشود که دوباره کنار گذاشت کینه را

چه میشود که دوباره کنار گذاشت کینه را
پروانه وار در آمد و کنار گذاشت پیله را

جامه ای نو به تن آویخت و تازه کرد
دوباره برون ریخت لباسهای تیره را


در این شب سیاه زنده ایم برای روشنی
شمعی نگاه داشته هنوز امید این آشیانه را

فلک نعره براورده که جام عمر تهیست
به پیمانه ای میدهم مانده این روز نیمه را

همیشه برای رشد گل نیاز به آفتاب نیست
گاهی باید که آب داد همه گل‌های تشنه را

کنار تو هیچ فرقی نمی کند شب و روز
غیر از تو باکه بنگرم طلوع این واقعه را

که چون شاملو همچنان باز دوره کنیم
دوباره روز را هنوز را، همیشه را

محمد بهرامی

شاید هیچگاه خبر دار نشوی،

شاید هیچگاه خبر دار نشوی،
اما،باز هم هوای دلم طوفانیست و میدانم کسی به طوفان اطمینان نمی کند و دل را به دریا نمی زند.

یلدا خستو

باتو هرشاخه گلی وقت نیاز

باتو هرشاخه گلی وقت نیاز
کی تواند بشنود، این رمز و راز
نسترن درباغ بیدار است وباز
بوته های اطلسی ، مشغول ناز
کوچه باغی سبز وپر گل در بهار
فکر بلبل ، خواندنی، از بهر گل
درقفس بودن، تمام زندگی
میکند از بهر دانه ، بندگی
دلخوش از بودن ، کنار جفت خود
جنگل سبزو ، گل و ، از یاد برد

سیدمحمدمعالی

به نمیدانم که میرسی

به نمیدانم که میرسی
تازه میدانم های خدا متولد میشوند

مثل گلهای سرخ اطلسی
معلوم و پیدا
درست مثل زمانی که من پیدا نیستم
و او پیداست..
به نمیدانم ها که میرسی،
به نمیتوان های واقعی که میرسی،

هنوز پایان راه نیست

یکی پُر تر از خالی ترین های من

یکی بازو تر از آویزان های من
به نتوانستنها که می رسی
همه چیز می شود آرزویت

به خورشید غبطه میخوری
که میتواند

ماه به تابیدنش میخرامد
حتی سنگ‌را بگو
که بر سنگ بند شده
زمانی که بند دلم شل شده

حتی علف کوچک کنار باغچه هویتش را از زیر خاک یافته

در ندانستن های من

دیواری جز خدا نیست

من نردبانِ دستم، کوتاه و
خرما بر نخیل مانده
بابا لنگ دراز ، خداست
لنگ درازش را باید گرفت
تا به لبه ی دیوار رسید

بر لبه ی تیغ تیز غروبِ آفتاب، و در محضر شهادت خورشید،
گلوی بغضم، قطره قطره خون میچکد
هنوز پایین دیوارم
و لنگهای بابا لنگ دراز
بلند تر از توان من
وقتی به نتوانستن میرسی،
آستین دلت همیشه قدش کوتاه است و یا در خیسی اشکهایت اب میرود

فقط بابا لنگ دراز ،خیاط خوبی ست


سارا سادات پرشاد

یه روزایی که دلگیرم

یه روزایی که دلگیرم
پر از سلول و زنجیرم
تو زندون تنت آخر
یه حبس تازه میگیرم..

من از بند نگاه تو
یه حکم تا ابد خوردم
طناب دار دستات و
به دور گردنم بُردم..

چقدر وابستگی داره
به چشمای تو برخوردن
تو عمق چشم تو ، موندن
تو دنیای نگات ، مُردن..


علیرضا تندیسه

دست بر پیشانی مینهم

دست بر پیشانی مینهم
چشم برهم میزنم
قدم به رویا میگذارم
بیکران راه در کالبد زمان طی میکنم
ناکجاآبادها همچو سروی پی هم می لغرند
گرد زمان بوسه بر گامم می زند
آنچنانی که درد در دل گم می شود
غم از رو می رود
و آن پنهان خبری، آشکارا سر به عصیان‌ می کشد...


سمیه قراخانی بهار