یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هیچ شبی رو تاسپیده

هیچ شبی رو تاسپیده
خواب، چشمامو ندیده ؟
یه کتاب حرف نگفته
که دلم، واسه تو گفته ؟
شعرائی واسه نوشتن
دنبال قافیه گشتن
توی کوچه های خاکی
همه جا، پی تو گشتن
ساحلی، کنار دریا

چندتا نقطه،..... بین حرفا ؟
روی شنها، جای پائی
میرسه، به یک دوراهی
یکطرف، دوباره دریا
اون یکی، شاید به فردا
تنها نوری ، تو سیاهی
واسه زندگی واهی
توی شهر بیخیالی
زندگیا..... همه خالی

سیدمحمدمعالی

زندگی ، آه بلندی است

زندگی ، آه بلندی است
به کوتاهی عمر
یک سوالی است
که خشگیده به لب، وقت سکوت ؟
قطره اشگی است
که پنهان شده، در گوشه چشم
ساحل پر شن نرمی است
پر از بی آبی ؟
ماهی تنگ بلوری است، که افتاده بخاک
با دو چشمی ، که یکی بارانی
آن دگر، خسته و خواب آلوده
بادردی عظیم ؟
که ندارد، درمان
گوشها ،
ناشنوا ،
کر ؟
نفسش ، سردتر از ، سردی ، دی
که ندارد اثری، در رگ وپی
با دلی سرگردان
که پراز تنهائ است .

سیدمحمدمعالی

باتو هرشاخه گلی وقت نیاز

باتو هرشاخه گلی وقت نیاز
کی تواند بشنود، این رمز و راز
نسترن درباغ بیدار است وباز
بوته های اطلسی ، مشغول ناز
کوچه باغی سبز وپر گل در بهار
فکر بلبل ، خواندنی، از بهر گل
درقفس بودن، تمام زندگی
میکند از بهر دانه ، بندگی
دلخوش از بودن ، کنار جفت خود
جنگل سبزو ، گل و ، از یاد برد

سیدمحمدمعالی

راه رفتن روی آب ، مثل یه موج

راه رفتن روی آب ، مثل یه موج
افتادن،توقعریه چاهی، ز اوج
رقصیدن از سردرد
دستای یخ زده ، از هوائی سرد
مثه یه بادبادک له شده ، تو دستای باد
چه ها کرد، این دل سنگت ، با شبام.
چشمای سیاه ومست خواب تو
لبای تشنه و، دست داغ تو
کبوترهای ، دل بی قفست
آخ که میگیره نفسهام ، ز دست
میبینی: حتی نپرسید ، اسممو ؟
لبای ساکت و، غم پرست تو
پاهای خسته تر ازخستگی ام
نمیزارن ، بیش از این ، جلو بیام
نمیدونی ؟
این سه حرف پر درد
با شکسته دل داغونم ، چه کرد ؟


سیدمحمدمعالی

برای بستری , از شعر تازه

برای بستری , از شعر تازه
کمند گیسوانت , بازه ,بازه
برای گم شدن , دراین شب تار
دلم با برق چشمونت میسازه
برای قصه گفتن, یا شنیدن
به شیرینی لبهاتم نیازه
تو بودی, قفل دل رو باز کردی
همیشه درشبم , پرواز کردی
تواین , بیحوصلگی های دائم
به لبخندی ,دلا رو شاد کردی
برای هر قرار, بیقراری
مثه هر صبح یلدا, ناز کردی
حالا ما و دل و یک شهر آواز
نشسته عکس شب , درهاله راز
مثه خاری بپا, در حال پرواز !
فقط مونده بجا, یک ناله ی ساز !؟


سیدمحمدمعالی