یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به نمیدانم که میرسی

به نمیدانم که میرسی
تازه میدانم های خدا متولد میشوند

مثل گلهای سرخ اطلسی
معلوم و پیدا
درست مثل زمانی که من پیدا نیستم
و او پیداست..
به نمیدانم ها که میرسی،
به نمیتوان های واقعی که میرسی،

هنوز پایان راه نیست

یکی پُر تر از خالی ترین های من

یکی بازو تر از آویزان های من
به نتوانستنها که می رسی
همه چیز می شود آرزویت

به خورشید غبطه میخوری
که میتواند

ماه به تابیدنش میخرامد
حتی سنگ‌را بگو
که بر سنگ بند شده
زمانی که بند دلم شل شده

حتی علف کوچک کنار باغچه هویتش را از زیر خاک یافته

در ندانستن های من

دیواری جز خدا نیست

من نردبانِ دستم، کوتاه و
خرما بر نخیل مانده
بابا لنگ دراز ، خداست
لنگ درازش را باید گرفت
تا به لبه ی دیوار رسید

بر لبه ی تیغ تیز غروبِ آفتاب، و در محضر شهادت خورشید،
گلوی بغضم، قطره قطره خون میچکد
هنوز پایین دیوارم
و لنگهای بابا لنگ دراز
بلند تر از توان من
وقتی به نتوانستن میرسی،
آستین دلت همیشه قدش کوتاه است و یا در خیسی اشکهایت اب میرود

فقط بابا لنگ دراز ،خیاط خوبی ست


سارا سادات پرشاد

برف می بارد..،

برف می بارد..،

خاطره می کارد..
یادت می آید در دریای برفی ما با دستان مهربان تو قایقی داشتیم؟
کله برفی..


تو یخ زدی.نقل های مهربانی میبارید

و تو (هاااا) میکردی
و پنجره ی دلم گرم میشد
از بخار مهربانی هایت
کله برفی

من تمام برفها را جز برف های کودکی فراموش کردم و آن روز برفی را هم در آلبوم برف های کودکی گزاشتم

و تو تمام پیاده روهای صبحگاهی را مشت مشت
از پشت پنجره ی شیشه ایی
این شیشه اییه کوچک
برایم فرستادی

کله برفی
شاید دیگر هیچ برفی شبیه آن برف نبارد

و فقط قایق من بود که در رودخانه ی کف حیاط شناور ماند

لبهایمان
شعر لبخند را خواند


سارا سادات پرشاد

دختر جان دختر مهربان..

دختر جان

دختر مهربان..

کوله بارت را بردار و برو

برو آن دور ها

جایی که سایه ات مانند لحافی بر سر خودت باشد

دختر جان

دختر مهربان

جان عزیزت را

از تازیانه ی

نا جوانمردی های این و
آن
پس بگیر


گاهی نباش

یا گاهی برای همیشه نباش

برو در سوراخ

همانجایی که پیدایت
نشود

گریه نکن..غمگین مشو.
اندوهگین مباش

فقط نباش

فقط زیاد نباش

زیادی ها را
دوست ندارند

خودت را اسراف نکن

گاهی نباش

لطفا..


سارا سادات پرشاد

میشود با خودت مرا ببری؟

میشود با خودت مرا ببری؟
و به اتمام رسد در به دری؟
میشود راست بگویی عشقم؟
می رسد روز های تازه تری؟
من دلم خوشبختی میخواهد
میتوانی تو برایم بخری؟

به نماز و به دعا افتادی

به خدا از من دیوانه تری

نکند قصه و رویا باشد

نگذاریم تو در بی خبری

می شود یک رمضان را با هم
پاس داریم دعای سحری؟
این همه نذرو دعا راز و نیاز
می شود داشته باشد اثری؟
بی تکلف به خدا می گویم،
که تو از سادگی ام ، ساده تری
به خدا تا برسد روز وصال،
تَرک بادا به سرم خیره سری
تو پُر از مهر و وفایی خوبم
کِی ز تقدیر دلم میگذری؟
سختگیرم و تو آسان بودی
تو عجب زیرکی و با هنری

منتظر هستم و راهی هستم

گر تو در زندگی ام همسفری

مهربانم تو که یارم باشی

دیگر از عشق ندارم حذری

با تو بودن بخدا می ارزد

به طلا و زر و سیم و گوهری
منتظر هستی و هستم آری
اینچنین نیست به دنیا نفری
می توانم به زمان بسپارم

اینهمه دوری و خونِ جگری

عاقبت می شود ارام دلم

زین همه حجمه ی زیر و زبری

می رسد روز های بهتر از این

می رسد شامگاه عشوه گری

برخدا معتمدم تا شاید

افتدم طالع و فالِ دگری

کاشکی عاقبتم خوش باشد
و تو باشی دل و جان را ثمری


الهم عجل لولیک الفرج

تقدیم به ساحت مبارک مهدی صاحب الزمان(عج)

سارا سادات پرشاد