یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از تو که مینویسم

از تو که مینویسم
کودکی در من زنده میشود
کودکی که آرزوهایش را
بلند بلند فریاد میزند
حتی،
پای میکوبد
و در آخر هیچ حسرتی را به خانه نمی برد


رضا کهن شهری

آمدم قصه ای از کوه بخوانم بروم

آمدم قصه ای از کوه بخوانم بروم
قصه ای از غم و اندوه بخوانم بروم
درٓه ها زخمِ عمیقند در آغوشِ زمین

آمدم گوشِ پَراکوه بخوانم بروم
ساکنِ کُنجِ عدم بود دل از روزِ نخست
آمدم حیرتِ انبوه بخوانم بروم
کوه ها با لبِ خاموش سخن ها دارند
آمدم این همه بِشکوه بخوانم بروم
پیر پندار مرا پیرتر از کِلکِ فلک
آمدم قامتِ نستوه بخوانم بروم

آرش آزرم

آیا کسی نیست..

آیا کسی نیست...
مرا در کلمات بفهمد
مرا شبی مهتابی در حوض ببیند
مرا در صدای چلچله ها جستجو کند
مرا از نسیمِ بهاری سراغ بگیرد
مرا از بوی نسترن نقاشی کند
مرا در این جهان سیاه و سفید رنگین ببیند
مرا در وحشت و جنگ زنده بیابد
مرا از پشت شیشه ی پنجره ی خیس، بپوید
مرا در چرخش عقربه های ساعت، انتظار بکشد
مرا در قهوه تنهایی، داغ بنوشد
مرا در زمزمه مرغان عاشق پرواز دهد
مرا در تپش نبض وجودش حس کند
مرا در خیال هایش لمس کند
مرا شب ها زیر بالشتش مخفی کند
مرا صبح ها پشت پنجره ی شهر تماشا کند
مرا در سنگ نبشته های هخامنش ببیند
مرا در شر شر جوی آب بشنود
و وقتی مرا دید
در سکوت و نگاه
تنها با تبسمی معصومانه
هزاران حرف ناگفته را
از چشمانی منتظر
نثار تن خسته تنهای من کند.


حسین طایفی

می‌دونی، داشتم فکر میکردم که

می‌دونی، داشتم فکر میکردم که من چه کار خوبی کردم که خدا تورو بهم هدیه داد 

یعنی اون کار چقدر میتونست خوب باشه که به عنوان پاداش بخواد تورو به من بده

تو معجزه من شدی،
شدی قایقی از نور تو اقیانوس تاریک زندگیم
شدی همون تک گل کوچولو تو زمین خشک و بی علف
شدی همون چشمه آب تو رودخونه ای که چندین ساله خشک شده
شدی همون لبخند روی لبی که سالهاست گریه کرده
شدی همون کسی که مهم نیست چقدر باهاش دعوا کردم و ازش دلخورم

 و میتونم همیشه بهش مثل بچه های دو ساله که به والدینشون پناه میبرن پناه ببرم

شدی همون کسی که همش دلم براش تنگ میشه
شدی همون حس خوشایند زمانی که با خستگی زیاد به سمت تختت میری
شدی حس دلپذیری که وقتی میبینی خوراکی مورد علاقه ت تو کابینته
اره، تو شدی تماااام حس های خوب دنیا برای من
و میدونم که اینا مال منن و کسی قرار نیست این حس هارو از من بگیره

مارال کناررودی

چشم های سیاه تو،دور کرد مرا از غم

چشم های سیاه تو،دور کرد مرا از غم
وان روی چو ماه تو،کم کرد روی عالم

آن زلف سیاه تو،وان چشم خمار تو
وان صلح و وفای تو،دارد روی آن مه کم


ای دلبر نغز من،که برْبودی مغز من
بنگر تو به عجز من،بنشین و مرو یکدم

ای یار وفا دارم،ای دلبر و دلدارم
ای شوخ جفا کارم،بنشین که دلتنگم

گویم به تو ای ارناک،دنیاست بس خطرناک
وین روزگار ترسناک،بستان قدح از دستم


مجید سروری

میخواهم بگردم توی این شهر لعنتی

میخواهم بگردم توی این شهر لعنتی
دنبال یک فالگیر
ببیند ته فنجان لعنتی  قهوه ی لعنتی
توی لعنتی بر میگردی
یا سیل سرنوشت مرا
با خود برده است...

آساره نظری