یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

28


                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

تا کِی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟

تا کِی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچۀ‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد...


#مرتضی_امیری

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین

دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین


یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین

برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین

کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین


خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین

به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین


محمد رسول زاده

امشب که خون از بیت بیت شعر من جاری ست

امشب که خون از بیت بیت شعر من جاری ست
لبخندهای مضحکم از روی ناچاری ست

سرما که آمد، عشق همدست کلاغان شد
کار مترسک در زمستان ، "آدم آزاری" ست


دهقان عاشق! کوه اگر این بار ریزش کرد
پیراهنت را درنیاور ، قصه تکراری ست

بگذار تا درهم بریزد خاطرات ما
این بار مفهوم سکوت تو ، فداکاری ست

ریل و قطار ازهم جدا باشند می پوسند
دور از دل هم سهم هردو گریه و زاری ست

دیشب تو گفتی مرگ هم یک جور خوشبختی ست
پایان هرخوابی که میبینیم بیداری ست


من هم قطاری خارج از ریلم ، خیالی نیست
بگذار وبگذر تا بمیرم ، زخم من کاری ست ...

امید صباغ نو

کارهایی هست ک

کارهایی هست که دیگران هم می توانند انجام دهند،
آن را انجام نده.

حرفهایی هست که دیگران هم می توانند بزنند،
آن را بیان نکن.

و چیزهایی هست که دیگران هم می توانند بنویسند،
آن را ننویس!

کاری را بکن
که فقط تو می توانی انجامش بدهی.


آندره ژید

من یقین دارم که برگ

من یقین دارم که برگ
کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد،
فارغ است از یاد مرگ
لاجرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست
پای تا سر زندگیست.
آدمی هم مثل برگ
می تواند زیست بی تشویش مرگ
گر ندارد مثل او ،آغوش مهر باد را
می تواند یافت لطف
"هرچه باداباد " را


فریدون مشیری

شعر

شعر
منطق
پرده
هراس
سایه ندارد
اما آتش است
میان موهای زنانی
که یک عمر
منجمد رقصیده اند!


مستانه دادگر