یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آن‌وقت من در دستان تو

آن‌وقت
من در دستان تو
بازمانده بوی خدا را می‌بوییدم
که اندکی پیشتر
پرواز داده بودی‌اش
و چشم‌های من
آبستن بسا شعر بود
بسا غزل که باید از نگاه تو
ردیف و قافیه می‌یافت
من تو را میان همه حسرت‌ها گم کردم
میان آرزوهای کودکانه‌ای که
با مدادرنگی‌ها خلاصه می‌شد
شاید زمانی برسد و زمانه تفسیر نو گیرد
و من و تو
در فصل چندم یک سال شخصی
دست در دست هم بگذاریم


علیرضا غفاری حافظ

#شب_و_سکوت

زنی تنها،
خیمه زده در افکارش
می شکافد،غم ها و غصه های دوخته شده به روزگارش
کام می گیرد از سیگار و
دود میکند دلتنگی ها و دردهایش را
تا پیچک محکم احساس
بپیچد در نیلوفر اندامش
شاید،
غوطه ور شده در دریای پر تلاطم رویاهای خیس
حس زندگی را
آبستن شود...
#زیبا_آصفی_آمین
24 آبان 95
#شب_و_سکوت

بغضی به گلو مانده و یک حسرت و آه

بغضی به گلو مانده و یک حسرت و آه
شرمنده‌ی خود هستم و وامانده‌ی راه

هرچند که تاریکی محض است ولی
داریم یقین که باشد این شب, کوتاه


حسن عباسی

چشمان شب پر از خون شد

چشمان شب پر از خون شد
از سوز زمستان مرموز
از هجوم فتنه های عالم جانسوز
از ورود کلاغ های آمده در نیمروز
از روال کفتارهای آتش افروز
چشمان شب پر از خون شد
از بیگناهی اجساد آمده از گور
از مهربانی جلادهای آمده از دور
از چشم براهی مردان صبور

از جدال طولانی عقل و قصور
حسن سهرابی

این روزها ، از آدم های روزگارمان خسته ایم !

این روزها ، از آدم های روزگارمان خسته ایم !
منتظر هم نیستیم کسی بیاید و ما را بلد باشد،
نه !
ما فقط نسل گره خورده
به روزهای ممتد به نرسیدنیم ...!

رومینا_معین_زاده

پشت سر برایش حرف درمی آورند

پشت سر
برایش حرف درمی آورند
جز تو
عشق هیچ معنای دیگری ندارد


پرویز صادقی

خوابم درست مثل «تـ♥ـو را می برند» بود

خوابم درست مثل «تــو را می برند» بود
فریاد های مـ♡ـن بــه کجـــا می رسند بود

تردید چشم هــــــای تــو مثل غریبه هـــا
وقتی کــــــــــه چشمهای مرا می دوند بود

خوابم پرید ثانیه ها....تیک...تـــــاک .... تیک
ساعت بـــه وقت عقربـــه آبـــاد چند بــود..؟

وقت دوازده عدد گنــــــــــــــگ مــــی دوند
وقت هزار ثانیه گــــــــــــم می شوند بود

آن شب کـــــه قرص ماه نخوردند ابرها..!
درد ستــاره هـــــای مرا می کشند بود

یک لنگه کفش قرمــز جاماند پشت در
در کوچه رد پای «تــو را می برند» بود

مهدی فرجی