یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ساحل بی تاب آرامش،شود حیران،

ساحل بی تاب آرامش،شود حیران،
ز طوفانی که چشمانت کند ویران ،
غم شبهای بی پایان.
ولی دانم
شراب سرخ لبهایت ،
کند سامان ، همه موجهای سرگردان،در این دریای پر طوفان.
نفس می گیرد از تقدیر،از این تقدیر بی تدبیر
هجوم ساحل زیبا،به دست ساحر شیدا

حسن سهرابی

چه نافرجام ایّامی است،

چه نافرجام ایّامی است،

در بهار عاشقی.

تا آمدم دلداده و مجنون چشمانت شوم،


پاییز شد.

حسن سهرابی

هر چه کردم تا رهانم،دیده را از موج چشمانت نشد.

هر چه کردم تا رهانم،دیده را از موج چشمانت نشد.
این چه طوفان بود،که ویران کرده مژگان مرا.....

حسن سهرابی

چه دلهایی که شیدا شد

چه دلهایی که شیدا شد

از آن چشمان نیکویت


چه غمهایی که رسوا شد

در آن محراب ابرویت


چه زشتیها که زیبا شد

در آن قلب دعا گویت


چه ناپیدا که پیدا شد

میان برزن و کویت


چه پایین ها که بالا شد

میات سحر و جادویت


چه رودهایی که دریا شد

در آن گرداب گیسویت


حسن.سهرابی

چشمان شب پر از خون شد

چشمان شب پر از خون شد
از سوز زمستان مرموز
از هجوم فتنه های عالم جانسوز
از ورود کلاغ های آمده در نیمروز
از روال کفتارهای آتش افروز
چشمان شب پر از خون شد
از بیگناهی اجساد آمده از گور
از مهربانی جلادهای آمده از دور
از چشم براهی مردان صبور

از جدال طولانی عقل و قصور
حسن سهرابی

مرا از موجِ گیسویت ،

مرا از موجِ گیسویت ،

پناهی نیست در این دریا،

چه خوش باشد

در این طوفان،

من و آن موجِ گیسویت.


حسن_سهرابی